دختری که با مادرش حرف میزد

قراره برم پیش روانکاو بگم آقای دکتر من با مامانم حرف میزنم و خانواده م نگرانم هستن. خطرناک نباشم یکوقت! 

مومن ترین بت پرست جهانم

مریم میگه حالا که نیست ازش بت نساز.

قبلا که بود هم میگفت انقدر از خطاهاش دفاع نکن. چه کنم خوب؟ با غلطها و خطاهاش این آدم برای من خواستنی هست. 

میگن بگو بود ولی به نظر من هست.

قسم به جان دوست که جان ماست

قسم به عشق و جنون و به دوست،آری دوست

که هم عزیزترین، هم رساترین قسم است

منزوی

ما همه یک تنیم

روی یخچال یادداشت گذاشته بودم مرا هزار امیدست و هر هزار تویی.

زیرش نوشت: زردچوبه و لیمو عمانی یادت نره. 

خوشحالم میکرد لیست خریدش زیر شعرهام... هفته پیش دوباره شعر مگنت زدم روی یخچال. خودم زیرش نوشتم مایع ظرفشویی پریل و پنیر پگاه.

نسخه ای برای خودم

شما هرچی از دیگران کمتر توقع "درک" داشته باشید کمتر آسیب می بینید. 
هرچی کمتر شکوه کنید از شرایط و پذیراتر باشید راحت تر میگذره. 
وقتی افراد به ندرت درک درستی از خودشون دارن چه طور توقع داریم ما رو درک کنن؟!

خوب داریم تا خوب

گفت چه طوری؟ گفتم خوبم

گفت خوبِ الانت رو معنی کن. گفتم از درون مچاله ام. 

حیف بود 28 سالگیم رو نبینی...

پنج اردیبهشت تماس گرفت تولدم رو تبریک بگه. گفت راستی چرا پروفایلت رو مشکی کردی؟ گفتم از زهرا بپرس.

این جواب رو به خیلی ها دادم. زهرا چند هفته ست داره جور بی حوصلگی من رو برای ارتباط با آدمها میکشه.

ما همه راجعونیم

مسجد بخش سخت ماجرا بود. همه تسلیت میگفتن و به هیچ کدومشون نمیشد بگم این یه دروغه که خیلی طول نمیکشه.مادرم نمیتونه زنده نباشه.

خیلی چیزها قبلا مهم بود اما دیگه مهم نیست

بخش سخت ماجرا اینجاست که دیگه حریم خصوصی نداریم. شصت تا چشم نگاهم میکنن اما رفتم زیر انداز پهن کردم یه کم زیر نور ملایم آفتاب خوابیدم. بعد شعر خوندم براش و حسن ختام برنامه هم یاسین. ولی از نگاه مردم "بیچاره دختره رو ببین" می بارید. البته اهمیتی نداره.

بر خویش مپیچ*

فقط میشه به دنیا خندید بس که هیچ بر هیچ است.