من چرا کنار وادی طور نور نمی بینم؟کفشهام رو دربیارم بگم سلام جوابم رو میدی؟سلام که گفتن نام خود شماست.خدایا لطفا برای بنده هات وقت بگذار؛ حرف بزن.
من چرا کنار وادی طور نور نمی بینم؟کفشهام رو دربیارم بگم سلام جوابم رو میدی؟سلام که گفتن نام خود شماست.خدایا لطفا برای بنده هات وقت بگذار؛ حرف بزن.
آدم به خلوت احتیاج داره ببینه دقیقا چی شده. اسم خلوت کردن؛ تنهایی و انزوا نیست. سکوت کمک میکنه خودم رو دوباره پیدا کنم.
من رو صبورتر کرد.عاقل تر کرد.
همون "اشتباهی که پیش امد" من رو قرص تر کرد.
مسیر "چیکار داری" تا "جانم" همونقدر طول کشید که "حوصله ندارم" تا "اگر اجازه بدی یه وقت بهتر درباره ش حرف بزنیم" طول کشید.
عمر صرف کردم که ماه شد سال.
زهرا دیگه کلافه شده بود از من...از اینکه سر و ته حرفهام ایشون بود. گفت فاطمه اگر بتونی فراموشش کنی و ذهنت پیشش نباشه بهت جایزه میدم! داشتیم از جشنواره فیلم کوتاه برمیگشتیم؛ گفتم جایزه م چیه؟ لبخند زد گفت یه دور فرمونِ گل گلی.
جمعه روکش گل گلی رو تن فرمون ماشین کردیم.