ما در زندگی سرافراشته رنج می بریم، نه با بدبختی و خفت...من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنج هایم را نداشته باشم.
دکتر ویکتور فرانکل
ما در زندگی سرافراشته رنج می بریم، نه با بدبختی و خفت...من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنج هایم را نداشته باشم.
دکتر ویکتور فرانکل
یک وقتی پیدا کردن اِلِمان های مذهبی در یک نفر منجر به این میشد که ایشون رو آدم درستی بدونم و راحت تر اعتماد کنم. اما حالا معنویت رو یک نیاز میدونم برای انسان مشابه نیاز به خوراک و پوشاک و دیگه شکل پرستش یک نفر به نظرم فضیلت نیست. اینکه یک نفر نماز میخونه یا نه همونقدر در من منجر به اعتماد میشه که ماکارانی دوست داره یا نه.
مریم برای ترمه و ترنم لباس عروس خریده و بهشون میده بپوشن بازی کنن کثیفش کن شیطونی کنن. از لباس عروس کوچولوی بچه ها به عنوان لباس مهمونی استفاده نمیکنه. گفتم وقتی به چنین قیمتی خریدی چرا شده لباس بازی بچه ها؟ گفت دوست نداشتم این رویای همه چیز رو در عروس شدن دیدن رو مثل همه ی دختربچه ها در ذهنشون پروش بدن.
جالب بود.
اینکه فکر میکنم نیاز دارم یک سال سرکار نرم خونه بمونم و یک بازنگری کلی در زندگیم داشته باشم از سر تنبلی هست؟دارم خودم رو توجیه میکنم؟