من آن توام
مرا به من باز مده
کوچ محمد نوری رو گوش میدم. از بیرون صدای دسته های عزاداری میاد...
گل عمر منو باد خزون برد
گل ناز منی داغت نبینم
وقتی انقدر دوری که بعد از 6 ماه در توضیح نبودنت میگی " ببخشید!" انگار مثلا کفشمو لگد کرده باشی...
فقط گفتم بگذریم...
دیشب صداتو از پشت تلفن شنیدم.
اعتراف میکنم دلم میخواد تا اخر عمرم نبینمت.
سالم و زنده باش اما دور...خیلی دور.
کاش میشد تنظیمات چشمهام رو روی "ندیدنت" بگذارم.
یکی از دانش آموزهام امروز گفت خانوم امشب شب علی اصغره. ببینید شیر نذری میدن. گفتم اعتقاد داری؟گفت دنیای بی حسین به چه درد میخوره خانوم...
به قیافه ش نمیخورد. گفت خانوم هیئت نمیرید؟ گفتم نه. رفتم تو فکر. گفتم به چی فکر میکنی؟ گفت به قیافه تون نمیخوره خانوم.
اوایل روزبه بمانی گوش میدادم میگفت چی میگه این فاطمه! بزن بعدی.
یه تهران همدان زمان برد؛ یه صبحانه تا نهار طول کشید که خودش گوش بده...خودش گریه کنه.
ناامیدی یه دیوار محکم و طولانیه
خیلی طولانی
تا چشم کار میکنه دیواره
واسه همین خسته نمیشم.
تا 4 صبح بیدار بودم لیست مالی شیفت صبح رو روی اکسل پیاده کنم. هرگز فکر نمیکردم 7 صبح جمعه بیام سرکار و اینچین از تعطیل نبودنِ روز تعطیلم لذت ببرم.
قندون اتاقم رو برداشتم رفتم پیشش. گفتم باید شیرینی می آوردم آشتی کنیم اما فقط قند داشتم. میشه باز هم باهم دوست بشیم؟ میتونی منو ببخشی؟ خندید
من تونستم خنده ش رو به دست بیارم.
منو ببخشید و یادم داد سخت نگیرم و بزرگ نکنم.
مثل حمله ی آسم و حمله ی صرع که به معنای عود کردن امراض مذکور هست؛ حمله ی بیشعوری هم داریم. لحظاتی پیش بیشعوری من عود کرد برای دو دقیقه و دل یه بچه رو شکستم.