همه با کنجکاوی سوالهای خصوصی درباره ی زندگی فعلیم میپرسن و این باعث میشه سر حرف رو باز نکنم که مجال ارضای کنجکاوی به آدمها بدم.
همه با کنجکاوی سوالهای خصوصی درباره ی زندگی فعلیم میپرسن و این باعث میشه سر حرف رو باز نکنم که مجال ارضای کنجکاوی به آدمها بدم.
پدر و مادر پدرم در قید حیات نبودند. مامان هروقت میرفت خونه مامان بزرگم دو سه روز بمونه بابا به من میگفت مامانت که نیست بچه یتیمم.
بابا اهل ابراز احساسات کلامی و پرحرفی نبود اما با هیچ کس هم اندازه مامان حرف نمیزد. بزرگ تر شدم و فهمیدم آدم برای کسی که دوستش داره همیشه حرف داره.
پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد
چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...
به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.
آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.
پاییز شده
بادها میتونن بوسه های من رو به شما برسونن
گرمی آغوش شما رو به من
چقدر خوب که پاییز همه جا میوزه.
گوشه ی چادرم خورد به کاسه اش و کثیف شد. امید گفت بیا جلوی ظرفشویی بایست؛ همونجا گوشه ی چادرم رو شست و رفتیم بیرون.
در عمده موارد حواست باشه؛ بابت چیزی که هستی شرمنده نباش.
اگر شرمنده شدی کافیه لوکیشن رو تغییر بدی.
بعضی آدمها موجودیت یافتند که به دیگران شرم و عذاب وجدان تزریق کنند.
گفت چرا مشکی پوشیدی؟
گفتم بی دلیل
گفت خیالم راحت شد.
یعنی انقدر تلاش میکنم با بعضی ها حرف نزنم.
گفت بردم صافکاری ماشینم رو نشون دادم. سیصد و ده تومن میشه هزینه ش.
گفتم آقا حالا هرچی که صافکار میگه که نباید بگید چشم.گوشه های قیمت رو بسابید؛ از اول و اخرش یه مبلغی تخفیف بگیرید...
گفت شما انگار خیلی راهتون به صافکاری می افته خانوم!
گفتم طعنه تون رو نشنیده میگیرم.
تا آخر مکالمه خنده ش قطع نشد و الان دارم از حرص منفجر میشم.
مصرع فوق را قبول ندارم.
گاهی هم دوست کسی ست که دست دوست را رها کند و به او فرصت رشد بدهد.
گوشی با خودم نبردم. برگشتم دیدم روی واتس اپ از امید پیام دارم. هر دو پیام رو حذف کرده بود. پرسیدم چی بوده؟ گفت موضوعی رو مطرح کردم بعد ترسیدم برنجی پیام رو حذف کردم. گفتم نگران نباش؛ برنجم هم از دلم درمیاری. گفت رنجیدن تو لایه ای از تجربه ی مرگ منه.