چیزی رو حفظ کن که بهت آرامش میده.
تاب آوردنِ نبودنت از هرکسی ساخته نبود.
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
تو نمیدونی از دست دادن و دلتنگی چه طعمی داره؛ مثل قورت دادن خون میگذره. شبیه عذابی که باید ازش عبور کنی.
درد شاعرانه ترین وجه زندگی آدم هست؛ درد نبودنت ؛ آخ از نبودنت
من دردِ تو را به هیچ درمان ندهم.
خواستم بدونید هنوزم نمیتونم فاتحه بخونم اما دوستتون دارم.
ایمان یعنی ریشه داشتن در سختی و باد و بوران و هوای سرد...
ایمان یعنی ایستادن
خدایا بیا و از ما ناامید نشو وقتی می بینی چقدر بی ایمانیم...دنیا ترسناک میشه اگر رهامون کنی. خدایا حتی اگر فرزانگی درآوردن کفشهامون رو به وقت دیدن نور کنار کوه طور، نداریم؛ کفشهامون رو به جبر از ما دور کن و صدامون کن...این بار منم که از تو خواهش میکنم بخوان ما را؛ بخوان و شک نکن که محتاج لحظه ای هستیم که تو ما را به نام بخوانی...
یادته میگفتی حفظ کردن خلوص سخته؟
من دلم میخواد خالص باشم اما هنوز راه دارم تا خلوص؛ تا مثل آسمون کویر شدن...
امید دیشب اومد حرف بزنیم سرم روی شونه ش افتاد و خوابم برد.
کمی بعد شونه ش رو حرکت داد گفت خوابت جزئی از حرفت بود؟
بعد که بیدار شدم هنوزم دلم میخواست سرم همونجا باشه ولی خواب بهم غلبه کرد و بوسیدمش رفتم که بخوابم. گفت من نمیذارم هر خانومی منو ببوسه ها؛ تو خیلی خانومی که اجازه داشتی تازه بی هوا منو ببوسی. خنده م گرفت.
یه شب مریم ازم دلخور بود.
به مامان گفتم چای بریزم باهم بخوریم؟
گفت چای از دست کسی بگیرم که مریم ناراحت کرده؟
بعد از مامان بابا و حتی وقتی بودن ضربان قلبم مریم بود و هست.
هانیه امروز پرسید فاطمه کی رو تو دنیا اندازه مریمتون دوست داری؟
خیلی فکر کردم...خیلی ها. کسی یادم نیومد.
شما رشته های اتصال من و شیرینی های جهان هستید. ممنون که با وجودتون
جهان رو به محل قابل اسکانی تبدیل میکنید.
مریم میدونی
هر آهنگ عاشقانه ای من رو یاد تو میندازه
میدونم دوستم داری.
دیروز به بچه ها گفتم ممکنه نیام
ممکنه
ناراحت شدن اغلبشون؛ دوتاشون زدن زیر گریه و چند تایی بغض کردن. بی تفاوت هم داشتیم البته...
بعد گفتم بچه ها رفتنم یه شوخی بود. کنارتون هستم.
دوستشون دارم و دلم براشون تنگ میشه اگر نبینمشون. هلیا گفت خانوم وسط سال وسط راه وقت بی وفایی نیست. نباید ما رو تنها بذارید...
دلم مچاله شد. دوست ندارم غمگینشون کنم.
اینکه ابا نداره تلفن رو که برمیداره با عشق به فرزندش بگه جانم باباجان و نمیترسه بقیه متوجه بشن بچه ای داره و طلاق گرفته...
مردی که در شرایط قراردادش چیزی شبیه این را با کارفرما توافق کرده: مکرر نیاز به مرخصی ساعتی پیدا خواهم کرد؛ با هر تماس فرزندم.
اینکه ابدا مذهبی نیست اما چارچوب های رفتاری ظریفی رو با خانومها _ چه مجرد و چه متاهل _ رعایت میکنه.
اینها برای من ارجمند و قابل احترام میکنه ایشون رو ...