اگر دشنام فرمایی واگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
اگر دشنام فرمایی واگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
من یادم میاد دندون درد داشتم از درد من تا صبح نخوابید.
خیلی چیزها یادم میاد که نمیتونم دوستش نداشته باشم.
بدیهای خودم یادم میاد و صبوری و مهربونیش...تماس گرفت گفت بریم نهار بخوریم؟ من رو بخشید...گریه م گرفت. نداشتنش اصلا راحت نیست. خونه سعیدش رو کم داشت. دل خونه براش انقدر تنگ شده که ولوله افتاده به تن اجسام بی حرکت. دارم لحظه شماری میکنم برسه و بغلش کنم.
کاش این چند روز هم قهر نبودیم؛ حتی چند ساعت هم زیاده.
وقتی ده شب زیر بارون موندم و اسنپ و آژانس پیدا نمیشه و تماس میگیرم برادرم بیاد دنبالم...وقتی دلم گرفته و میگم خودت رو برسون دوریت سخت شده در حالی که صبح دیدمش...امنیت پیوندهای ماست. پیوندهایی که زنده ست، مثل درخت مثل گنجشک. مثل آدم هایی که نفس و بدنشون هنوز گرم هست و من بسیار دوستشون دارم.
سعید
میدونی من و تو رو دلتنگی به هم پیوند میده.
اگر یه روز دلت بخواد به دلتنگیت غلبه کنی و اشتباهات من رو نبخشی زندگی بهم سخت میگذره...
خونه بی تو خونه نیست. قهر کن؛ دل دارم که دلبریها و جفات رو بخرم و ببرم.
اصلا چه اهمیت داره حق با کی هست وقتی اهل یه خونه ایم و بلدیم همدیگه رو تاب بیاریم. من که خدا نیستم حق فقط با من باشه. حقی اگر هست با همه ی ماست. یکی کمتر یکی بیشتر. حق کوچک من تحقه ی درویشی آستان شما. من و خونه شما رو مشتاقیم. مقصود شمایی اقا. کعبه و بتخانه بهانه ست. بیا باز هم چای بخوریم...کلیدت باید باز هم در قفل بچرخه که خونه بعد از بارون گرم بشه. همه ی اجزای خونه دلتنگت هستن؛ راه برگشت رو اگر دل نداری بیای هستم تا کرشمه هات رو بخرم. تخفیف هم نده. گران فروش باش چون من در هر حال خریدارم شما رو...
با احترام. به آقای برادر
کنات که هستم احساس گربه ای رو دارم که زیر آفتاب لم داده و جز اون لحظه هیچی براش مهم نیست. منصوره دارم از شما حرف میزنم.
هرگز پیش نیامده برسم کلید خونه رو پرت کنم روی میز یا گوشه کناری؛ کلیدهای خونه مثل یک راز عزیز هست که فقط من و چند نفر دیگه داریمش...خیلی عزیزه. جا نمیگذارمش، گمش نمیکنم. مثل شناسنامه م مهمه و مثل تصویر آدمهای خونه همیشه در نظرم هست و برای من زیباست.
صدای بابا رو میشنوم در خونه؛ فاطمه گلی؛ گلی خانوم...جواب نمیدی؟
بگم جانم بابا همه نگران میشن که دختره از دست رفت.
مامان باباها مثل عطر سیبن...ملایم و آرامش بخش.
تخت و وسایل بابا رو جمع کردن وگرنه هنوز دلم میخواست شبها جای بابا بخوابم.
مامان میگفت بابات سایه ست. سایه ش از سرمون کم نشه هیچ وقت.
کم نشده. هست ولی به دیگران اثبات نمیکنم. حالم خوبه چون سایه ش رو حس میکنم... دوستت دارم بابا. حالا و همیشه.
سپهر من فقط عادت دارم لج تو رو دربیارم...چون بلد نیستم جور دیگه ای محبتم رو بهت نشون بدم. یه بار دیگه بگو فاطمه!
هیچ کس شکل تو من رو صدا نمیکنه...شلخته و بی حوصله و پر از محبت.
بیدار شدم.خونه بودن چقدر خوبه؛ منظورم تعطیل بودن نیست...کنار حال خوب و آدم های خونه بودن خیلی زیباست. فرشید انقدر قشنگ خوابیده که از تماشاکردنش در خواب سیر نمیشم. اینکه شالاپ در خواب نمی بوسمش چون نمیخوام از خواب بپره...تازگی میخنده گوشه چشمش خط می افته. الان در خواب داره لبخند میزنه و این تصویرش رو بوسیدنی تر میکنه. دلم پر از قربون صدقه ست پر از دوست داشتن...دیشب که زیر بارون منتظرم ایستاده بود دیدم چقدر داشتنش خوبه. زود خونه رو گرم کرد سرما نخورم تا صبح چند بار دستهاش رو روی صورتم حس کردم...نگران بوده تب کنم چون زیر بارون بودم. خواهر برادری انقدر رابطه زیبا و عمیقی هست که تعارف لغوی هست به غریبه ها بگیم برامون مثل اونها هستن. در نهایت خونواده جایی هست که آدمها حتی در دلخوری و عصبانیت و خستگی برای هم می میرن. خونه بودن خوبه چون جایی هست که ما اونجا با خانواده کنار هم هستیم. خونه و خونواده چقدر کلمات عاشقانه ای هستن.