نفر هفدهم شده از پنجاه و هفت نفر.
آزمون قبلی نفر پنجاه و یکم بود...
اگر بگم مهم ترین شوق این روزهای من دیدن ایشون هست؛ بیراه نگفتم.
خودش میدونه چقدر دوستش دارم. یکی از دلایل مهم تحمل دنیاست.
خدایا؛ لطفا در سایه خودت حفظش کن.
نفر هفدهم شده از پنجاه و هفت نفر.
آزمون قبلی نفر پنجاه و یکم بود...
اگر بگم مهم ترین شوق این روزهای من دیدن ایشون هست؛ بیراه نگفتم.
خودش میدونه چقدر دوستش دارم. یکی از دلایل مهم تحمل دنیاست.
خدایا؛ لطفا در سایه خودت حفظش کن.
یه لحظه های تاریخی مزخرفی هست که تو دلت میخواد به یکی بگی نرو.
اما دلت رو جدی نگیر.
دیشب داشتیم با امید گریه میکردیم و سعدی میخوندیم. گفت فاطمه اگر حافظ و سعدی نبودن ما این داغ رو چه طور تحمل میکردیم.
تو صبر از من توانی کرد و من
من صبر از تو نتوانم
احساس میکنم باز دوتایی رفتن سفر در توضیح نبودنش هم میخواد مثل همیشه با شیطنت و خنده بگه چرا توقع داری همه جا با ما باشی؟ مشغول کار و زندگیت باش تا برگردیم. انقدر هم نپرس کِی برمیگردین. بعد هم بگه دختر تو چرا همش گوشی دستته! خداحافظ
یکوقتی بخشیدن آدمها برام آسون بود. دوستشون داشتم و می بخشیدمشون؛ الان از خودم می پرسم چقدر احتمال تکرار خطا داره و اینکه به چه دلیل ببخشم. کینه آدمها رو نگه نمی دارم. خودشون رو هم...مثلا یکی سه سال پیش واسه من مرده هنوز باهاش حرف میزنم...خستگی و ناامیدی از آدمها یک مرحله از رشد و بلوغ هست.
چه اتفاقی در من افتاده که از یک شب دور بودنت گریه میکردم اما تونستم 28 روز دوریت رو تحمل کنم...
دیروز یکباره سبحان 8 ساله گفت عمه اجازه میدی خیلی سفت بغلت کنم؟ گفتم برای چی؟ گفت گاهی ادم دلش یه طوری میشه که فقط اگر یکی رو بتونه بغل کنه حالش خوب میشه. بغلم کرد بعد گفت آخیش چقدر خوبه من هنوزم آدمهایی رو دارم که بغلشون کنم. ثخت بود هضم کنم این حرفها رو از سبحان
همه با کنجکاوی سوالهای خصوصی درباره ی زندگی فعلیم میپرسن و این باعث میشه سر حرف رو باز نکنم که مجال ارضای کنجکاوی به آدمها بدم.
پدر و مادر پدرم در قید حیات نبودند. مامان هروقت میرفت خونه مامان بزرگم دو سه روز بمونه بابا به من میگفت مامانت که نیست بچه یتیمم.
بابا اهل ابراز احساسات کلامی و پرحرفی نبود اما با هیچ کس هم اندازه مامان حرف نمیزد. بزرگ تر شدم و فهمیدم آدم برای کسی که دوستش داره همیشه حرف داره.