برگه مرخصی

حسابدار واحد مالی که صورت وضعیت های ما رو تایید میکنه روز پدر برای من شیرینی خامه ای نگه داشته بود. شخصیت بذله گو و معاشرتی داره.

گفت بخور که یه نفری پدر منو درآوردی! 

امنیت و احساس مثبتی به فضا میده و ملاحت عجیبی داره، به ندرت دیدم نخنده. 

به زیبایی لبخندهایت

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه دیر رسیدم و منتظرم مونده بود. بدون ذره ای بدخلقی...

پایانِ شبِ سیه

ناامیدی از تو خودِ روشنایی و نور بود.

راستی چرا بهت امید داشتم؟!

زیستن یعنی ناگزیر زخم برداشتن

باارزش ترین چیزی که آدم در زندگیش یاد میگیره زیستن با زخمهاست...

ادامه دادن با زخمهاست.

من کِی حنایی شدم!

تا اون روز هیچ وقت قسم نخورده بودم. اما ۵ بهمن قسم خوردم...انگار خودمم دیگه مرگشون رو باور کردم که گفتم به خاک پدر و مادرم...

آخه گفت دیگه حنات رنگی نداره.

صدیف

این چهل روز نتونستم باور کنم دیگه نداریمت؛ تو به من در تاریک ترین روزهای جهانم امید دادی.

میخوام بدونی جات خیلی خالیه؛ مثل جای خالی مامان بابا و جای بودنت همیشه زخمه...اما همه ما یادمیگیریم با این زخم زندگی کنیم‌‌

زندگی سلام

 دوچرخه سواری کردم؛ یه صبح تا ظهر دور جزیره کیش رکاب زدم.

خودم رو دوست دارم به هزار دلیل؛ مهم ترین دلیلش اینکه تنها دارایی خودمم

در پی پاسخ

با از دست دادن چه ویژگی ای من دیگه این فاطمه نیستم؟

سوال سختیه واقعا

بازگشت به زندگی

بعد از پنج ماه سوار اسب شدم.

دلم براش خیلی تنگ شده بود؛ دوست داشتم ببوسمش وقتی روی گردنش خم شدم که پیاده بشم.

کنار تو هستم که یار تو هستم*

از شادی کنار تو بودن شبم طلایی شده

تو چرا انقدر نورانی و شفافی...

چقدر روز خوبی ساخته شد باتو.