مرگ دسته جمعی کلمات

من حرف زدن بلد نیستم یا با هیچ کس نمیشه حرف زد؟!

حالم چرا خوبه :)

هیچ وقت با بی فکری و سطحی نگری اجازه ندیم آدمها فرصت آسیب زدن به ما رو پیدا کنن :)

به شیرینی نفس کشیدن

میخوام بدوم

برقصم

دارم برمیگردم به زندگی بعد از ۱۹۰ روز

خدای من

گفتم به خدا اعتقاد داری

گفت ممنون که پرسیدی؛ نمیدونم وجود داره یا نه اما اینکه تو و مادرم به خدا معتقدید حالمو خوب میکنه.

گاهی بهش فکر میکنم. زینب همه ی خاطرات یتیم نرگس ها رو برام شست..‌.

جانی در جانم

یه دخترکوچولوی خوردنی به من سپردن که قراره براش مادری کنم. 

شبها بیدار میشم برای تماشای ایشون و به آهستگی نوازشش میکنم.

به مرور اینجا بیشتر از ایشون خواهید خواند.

 

به خیال خوش غزل شنیدن از تو، حافظ شیرازم*

از نامه ها و نرگس هایی که زیر برف پاک کن ماشینم میگذاشت یکسال گذشت و دیشب باهم به مرحله ی چای رسیدیم.

بین راه آهنگ پرواز تهران شیراز رو گوش میدادیم. گفتم ببین چقدر باشکوهه یکی اینطور با محبت نگاهمون کنه؛ گفت "یکی" همینطوری نگاهتون میکنه فقط شاعر نیست.

باهم رفتیم شاخه نبات...مسیر برگشت فکر میکردم من اگر حافظ بودم تو همانی بودی که قسمم میدادند به تو. به شاخه نباتم.غرقم در شیرینی مهربانیهات.

یارِجونی

کارت ملی م رو گرفتم.

یارجان؛ قرار نبود بی تو باشم.

بی تو نیستم هیچ وقت

خوش آمد

حس و حال خوبی دارم؛ انگار بعد از مدت ها به خودم برگشتم...

کلمه ای که تو باشی

 حال خوشایندی دارم که توضیح دادنش سخته.

ساختن

آدم یاد میگیره مقاومت کنه و ادامه بده 

همه میگن تحمل دردت زیاده ولی خوب میدونی؛ نیاز من برای زنده موندن این میزان از سازگاری با درد بوده...