به جان هردوی ما برنخواهی گشت*

کاش دیدارت نزدیک باشه مامان؛ نیاز دارم بغلم کنی.

دوست داشتنی

پرهام تو برای من یه تیکه از بهشتی

من امشب در بهشت حضورت بودم.

ملافه های سفید اعتماد

من انقدر بهت اعتماد ندارم که یک سر طناب بند رخت ملافه های شسته شده م رو به تنه ی درخت تو ببندم. چه طور انتظار داری بهت تکیه کنم!

کجا بودی شبایی که غمها میکشتنم بی تو*

هیچ وقت یه بازی بازنده رو شروع نکن.

ختم جلسه

ناامیدی شکلی از آرامش است

هر روز داره به تعداد آدمهایی که ازشون ناامیدم اضافه میشه؛ 

دیگه دوست داشتن آدمها راحت نیست...

شب غم تو نیز بگذرد ولی در این میان دلی ز دست می رود*

غمهایی هست که وقتی یادمیگیری تحملش کنی دیگه همه چیز بعد از اون احمقانه و پیش پا افتاده ست.

راز درون پرده

کسی اگر من رو خوب بشناسه میدونه وقتی مضطرب و غمگینم خیلی میخندم و با پرحرفی حواس خودم و مخاطب رو پرت میکنم.

پنهانکاری شکل های مختلفی داره.

زینبم

زندگی چای تلخه

زینب هل و دارچین و گل محمدی و نبات

زندگی قهوه ست 

زینب شیر و شکر 

زندگی هوای الوده ست 

زینب راه نفس

هم دخترمه هم مادرمه هم همه ی منه 

همه ی داراییم 

دور فرمون

دور فرمونی که جایزه فراموش کردنش بود؛ کهنه شده‌.

چند سال گذشت؟ درست ۴ سال

بخش عجیب ماجرا اینجاست که خودش چند روز پیش عوضش کرد.

با دستهای خودش...

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی*

اگر از ایران مهاجرت کنم بی نگرانی میرم چون همه آدمهایی که دوستشون دارم یکی رو دارن که اگر کابوس ببینن بهشون بگه خبری نیست! 

*از مهدی فرجی