دل آدم حتی برای جای زخم تنگ میشود.
تو که مرهم بودی.
از کلیدواژه های ارتباطات مذهبی خوشم نمیاد.
التماس دعا! آقاجان شما برای نون شبت هم نباید عزت نفست رو بشکنی چه برسه به ...
حلالم کنید! انگار قراره حرومش کنیم و بندازیمش دور.
برادر خواهر های خرواری تا آخر.
آدم ها وقتی از قیمت خودشون آگاه نیستن؛ در حراج خودشون رو عرضه میکنند و ذوق زده میشن که خریدار پیدا کردن.
وقتی متوجه میشی احتمال وقوع یه اتفاق چقدر بالاست؛ بجای ترس خودت رو مهیا میکنی.
ساعت پنج صبح بیدار شدم یه صدایی شنیدم.رفتم دیدم افتاده گوشه آشپزخونه.
بی حرکت و بی صدا. خون روی صورتش میجوشید.بلندش کردم صورتشو پاک کردم نشست.گفتم درد داری؟ گفت نه.دروغ میگفت. درد داشت. الان که کنارش نیستم دارم فکر میکنم چرا چند ساعت پیش بغلش نکردم.نبوسیدمش. از دیدار آخر میترسم؛ از اینکه آدم بخشی از معنی زندگیش رو در گوشه ای از شهر خاک کنه.
افتتاحیه نمایشگاه داشت.چند روز بود ندیده بودمش.کشو لباسهاشو باز کردم نشستم به تماشای قاب هایی که جسمش رو ثبت کرده کرده بود...
انتهای کشو یک کتاب بود: اولین تپش های عاشقانه قلبم.