دبستانی بود. می رفتم مدرسه دنبالش اخم میکرد میگفت با دوستام دست نده بهشون نگو عزیزم.الان انقدر آقا و بزرگ شده که پیشنهاد بده بریم حرف بزنیم.
گفت هیزه . گفتم تا حالا با من برخورد بدی نداشته.
همین که بهت گفته آرایش داشتی پاک کردی و چقدر لاغر شدی؛دیگه چی قراره بگه؟!
به نظرم هرکسی ممکنه این تغییرات حس کنه. نابینا که نیست.میتونست نگه قبول دارم ولی گفتنش اسمش هیزی نیست.
گفت بریم پیست دوچرخه سواری.
من همش زمین میخوردم. گفت مگه نگفتی بچه بودی دوچرخه سواری میکردی؟
گفتم اون موقع هم زیاد زمین میخوردم :)
خوشبخت ها پنج صبح کوله رو برمیدارن و میرن کوه.
در اولین فرصت خودمو خوشبخت میکنم.
در بررسی هر رابطه ای به صورت عام در سالم ترین شکل و مقیاس فردی طرفین باید استاندارهای معمولی و معینی رو دارا باشند. بودن در یک رابطه طولانی این حسن رو داره که با رشد فردی معدل رابطه بالا میره و افزایش رضایتمندی حتی
حالا وقتی از فردیت حرف میزنیم عده ای اون رو مابه ازای خودخواهی میدونن و میپرسن سهم طرف مقابل چی میشه؟ گذشت ایثار و سایر فضیلت ها رو میشه در چنین رابطه ای بازتعریف کرد. ما با آگاهی از اینکه رها کردن طرف مقابل با انگیزه ارتقای زندگی شخصی خودمون معدل رابطه رو پایین میاره؛ چنین کاری نمیکنیم و با هدف بالانگه داشتن سطح رابطه گاها به جای تلاش برای "من" ؛ پیش برد اهداف جامعه کوچکی به نام " ما" رو در نظر میگیریم.
شبیه حکایت شعر بوی جوی مولیان ، کم مونده لباس به دست بگیرم و بی کفش با پای زخم تا تو بدوم که بهت برسم بغلت کنم. امید جات خیلی خالیه و رسما با کل حرفهای فلفلی ت تحمل ۱۲ روز ندیدنت داره تبدیل به سرطان میشه در جسم و روحم.
تو از دنیای بازی برمیگردی خوشحالی
من به دیدنِ تو میام خوشحالم
زندگی که سخت میگیره به تو پناه میارم؛ همین حالا که حتی قدت تا زانوی منم نیست.
میشه ببوسمت و در عشقت ذوب بشم.
چقدر ما عجیبیم؛ به جایی میرسیم که تامین نیازهای اولیه میشه حسرت؛ مثلا اینکه کاش ۶ ساعت وقت بشه بخوابم.
بعد انقدر این روند تامین نشدن ادامه داره که مثلا فرصت ۶ ساعت خواب هم که پیش میاد به خودمون میگیم حالا تو که عادت داری به کم خوابی؛ از وقتت استفاده کن یه کاری انجام بده.