سالن تشریح

پست "به تو معتادم " اگر خودم ننوشته بودم و جایی میخوندم تحلیلم این بود کاتب سطور فردی عقده ای بی احساس خشمگین انتقام جو و به فرموده جناب کرمنت فاقد شعور است!
این معجزه نوشتن است؛ آدم خودش را از بیرون می بیند و از درون خودش آگاه تر میشود.

جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها*

گفت تو اصلا حواست به من هست؟ رفتم نشستم دستاشو گرفتم تو دستم نوازش کردم نگاهش کردم چقدر دلم نرم تر شد؛ حسم تغییر کرد.بابا راست میگفت حواسم بهش نبود؛ دستام که تو دستش بود گفت عکس این سبیل چیه رو ساعتت؛ خندیدم. من از یه سنی زیبایی مردانه رو در کچل بودن و سبیل داشتن می دیدم؛ در شباهت داشتن به بابا.اما چرا تا حالا به خوش نگفتم که بدونه چقدر برام مهمه؟ چرا سرحال نگه داشتن رابطه ها شده اولویت آخر ما؟

مثلث کارپمن

امروز داشتم فکر میکردم چقدر آدم بیخودی شدم؛ چقدر وسط ماجرای دیگرانم و غافلم از خطای خودم.به قول دوست مددکارم فاصله ناجی تا جلاد و قربانی فقط یک ضلع مثلث است.

به تو معتادم

ترک کردن هرچیزی/هرکسی فقط اولش سخته. بعدش یادت میاد که چقدر اهمیت داشته و تونستی از داشتنش/دوست داشتنش رها بشی و احساسِ قدرت میکنی.

شناسایی

صبح زود پوشیدم رفتم سراغش صبحانه را با هم بخوریم؛ سرراه هم نان خریدم.پنیر ویلی کاله را گذاشت کنار نان؛ بعد تصویر روی پنیر را نشان داد و گفت عینک و سبیلش را ببین؛ خودشه؟ هردوخندیدیم. گفت: حیف که کچل نیست! سر صبحانه چشمم به مربای هویج بود. حدس میزنم بخشیده باشمت چون دیگر از مربایی که دوست داری بیزار نیستم‌.

وقتی میترسی محکم تر بغلم میکنی

رفتیم باغ وحش؛ سالن پر از حیوانات عظیم الجثه ی تاکسی درمی شده بود. تو هر طرف نگاه کردی گریه ت بیشتر شد. گفتی تو رو خدا بریم اینا مهربون نیستن ما رو میخورن ما رو میکشن بریم
حالا امروز یاد تو بودم. مریم میگه خبری نیست چیزی نمیشه اما من مطمئنم اینا مهربون نیستن مارو ....

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی*

گفتی اگر بمیرم ناراحت میشی؟ گفتم نمیدونم راستش، باید فکر کنم.
گفت همین که شک داری یعنی مثل سابق نیستی؛ خیلی هم ناراحت نمیشی.
گفتم آخه تو زیاد دور بودی" آدمها وقتی به دوری های کوچیک عادت کنن دوری های طولانی هم میتونن طاقت بیارن"*

جهان هنوز هم به اعتبار خنده تو زیباست

جلوی گلفروشی بودم؛ اواخر ماه بود و چراغ بنزین نزدیک روشن شدن....
پیامک آخرین موجودی حساب های مختلف را چک کردم‌‌‌ . با احتساب مبلغی که هر بانک به عنوان مانده حساب نگه میدارد سرجمع مبلغ ۶ کارت به اندازه یک باک بود.
گل را خریدم و تا آخر ماه هر روز صبح باید زودتر بیدار میشدم که با مترو و اتوبوس و تاکسی به مقصد برسم؛ تصمیم درستی بود چون زندگی رقیب سرسختی مثل مرگ دارد که سر ساعت میرسد و حتی فرصت نگاه آخر را به ما نمیدهد.

تو چرا این همه در منی؟

طبقم هشتم یا نهم بودیم؛ یادم نیست.
تو داشتی گله میکردی که چرا پیتزاهای هانی پیاز دارد و من چشمم به یک تاکسی زرد بود.
تو باز گفتی واقعا نمیفهمم چرا این همه پیاز اینجا...
امروز داشتم به تو فکر میکردم؛ اعتراض دارم! چرا این همه در من زنده ای.

ذهنم؛ قلمم

گمشده ست.
از یابنده تقاضا میشود با تحویل اقلام فوق الذکر دلی را از نگرانی برهاند.