یه حبه قند

خوشبخت ها

شبیه من هستن

وقتی تو رو دارم.

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست*

وقتهایی که قهر میکنی؛ منو بو بکش.

من یه جایی نزدیک دفتر کارت یا خونت هستم.

ببین! من قهر نمیکنم و با فرصت دادن به بهانه اینکه متوجه بشیم کی اشتباه کرده شما رو از خودم نمیگیرم.

امضا؛ خواهر کوچیکه

بخشی از دیروز ما

گفتم تو واقعا ناراحت نبودی علیرضا ازدواج کرد؟

گفت فاطمه علیرضا نامزد داشت با هم آشنا شدیم؛ معلومه که ناراحت نشدم.

گفتم: یعنی دوستش نداری و چند ساله دوستین؟

گفت خیلی دوستش دارم ولی حتی مثل برادرم نیست. علیرضا خواهرمه همین قدر امن و نزدیک.

خاتمه

دیشب گفت حرف بزنیم؟ گفتم به همین سادگی؟ درد کشیدم تو رو از خودم بگیرم. به دردم احترام بگذار.
میفرمایند شما به رحمت خدا رفتی ولی من حس میکنم هنوز دارم با یک مرده زندگی میکنم و از این زندگی لذت می برم.

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد*

شاید حق با تو باشه و ما خدا رو تصور کردیم تا ترس های ما رو پوشش بده.

حتی اگر اینطور باشه ساختن چتر راه حل بود نه خود فریبی.

از خودت بزن بیرون

چه کتاب چه اینستا چه ...‌ شنا میکنی بی آنکه نمی برداری.
جمعه را با پدر همسر یار دوست همکلاسی اصلا تنها بروید چای ذغالی بنوشید؛ فلاسک چای و یک سیب بردارید و بروید هوا بنوشید.
زندگی را زندگی باید کرد.

غیرت

حرف به اینجا رسید که ضعف غیرت ورزی یک آقا دافعه داره برای خانوم؛ حیرت کردم! گفت تعجب نداره همین که یک آقا چارچوب رفتاری بسته تری برای یه خانوم بچینه برای خانوم مذکور جذابِ؛ یک جور تحت حمایت قرار دادن، محبت کردن، کسی رو متعلق به خود دونستن هست. گفتم بیشتر حفظ جفت از دزدیده شدن هست این رفتار غیرتمندانه. 

کیجای یارای*

من نگرانت میشدم از همون سالی که عاشق شدی و برای مدتها نوشتن رو برای خودت ممنوع کردی دلواپس بودم. بعدتر وقتی می دیدم چقدر به خودت سخت می گیری. امسال رفتم پیاده روی اربعین میدان امام حسین تا حرم شهرری. داشتم دعا میکردم خدا کمکت کنه قوی باشی و ناامید نشی. امسال عید حس کردم خوبی؛ و حالا دلم میخواد ازت خواهش کنم خوب باشی.

رستاخیز مسیح

یکشنبه عید پاک بود. نیامد. دوشنبه تعطیل بود. سه شنبه با یک جعبه فلزی کوچک آمد گفت: خانوم این کیک مخصوص عید پاک هست مادرم پخته برای شما نگه داشتم. بوی کمرنگ زنجیل کیک و مهربانی ملانی در خاطرم آورد که تفاوت مذهب آدمها از محبت و همدلی شان نمی کاهد.

تو کوچه کوچه مرا بلدی*

وقتی غمگینم سکوت میکنم و این را همه آدمهای اطرافم می دانند.

خیلی که غمگین بشوم به هر چیز کوچکی میخندم و این دومی را فقط خودم میدانم.

امروز صبح وسط خنده هام گفت چرا ناراحتی و من فکر کردم تو من را بی کلمه بی حرف می دانی  وقتی هنوز ۳ سال نشده که در این جهانی.