امشب در جاده ی منتهی به تهران به نظر ارزشمند یک آشنا فکر میکردم:
عشق با منه و از منه؛ میتونم با خودم ببرمش هرجا بخوام و پیاده سازی کنم روی هر رابطه ای و با هرآدمی.
به این نقطه که برسید دیگه آدم ارزشمند و قیمتی درونتون رو ملاقات کردید.
امشب در جاده ی منتهی به تهران به نظر ارزشمند یک آشنا فکر میکردم:
عشق با منه و از منه؛ میتونم با خودم ببرمش هرجا بخوام و پیاده سازی کنم روی هر رابطه ای و با هرآدمی.
به این نقطه که برسید دیگه آدم ارزشمند و قیمتی درونتون رو ملاقات کردید.
داشت از سیما تعریف میکرد. دختری که یک شب در کودکی خوابش رو دید و تا بزرگسالی دوست خیالیش بود. سیما بعدتر در بیداری میشه دختردایی؛ معشوقی که عشقش رو نمی پذیره...
بحثمون شد؛ نمیخواستم از سلاح زنانه م استفاده کنم. اخه من اصلا آدم گریه کردن بیرون از تنهایی نیستم ولی اشکم ریخت.
گفت گریه نکن داد بزن حرف بزن اصلا هرکاری میخوای بکن؛ ولی گریه نه
گفتم عصبانی هستی الان هرچی بگم ناراحتت میکنه ترجیح میدم سکوت کنم
میخواستم بگم حواست هست دوستت دارم؟ و اینها رو به من میگی؟
اگر میگفتم بارونم رگبار میشد؛ فلذا سکوت کردم
داشتم غر میزدم که فرز کارگاه گم شده؛ سرقت شده و سارق رو میشناسم.
اما چون کلید ماشین های کارگاه رو داره نمیشه ازش شکایت کنم لج کنه فقط کامپیوار ماشین ها رو باز کنه ده میلیون ضرر هست برای هر ماشین.
عصر یکی زنگ در رو زد؛ از نمایندگی یه فرز نو با مشخصات فرز کارگاه آورده بودن.
فرز رو سفارش داد به سرعت و به دستم رسوند.
ذهنم قفل شده بود و زبانم. گاهی فکر میکنم تو پاداش کدوم خوبی منی در این جهان....
*عنوان از شاملو
در خودم نمی دیدم یک روز برآورد هزینه برای یک مرغداری بنویسم.
سی سالگی چه روزهای خوبی داره
آرامش مطبوعی در خانه است. پشت پنجره باران می آید. این سوی پنجره یک شعر در جریان است؛ تو خوابیده ای.
دلگیر و عصبانی که هست دست به قلم میشه و خوشنویسی میکنه و من می نشینم به تماشا. سکوت حاکم هست تا وقتی به زمزمه غزلی رو میخونه و من متوجه میشم اجازه دارم خلوتش رو بشکنم و باقی غزل رو من میخونم.
همه ی سالهای اخیر عادتش این بوده و من فقط خودم میدونم تمام اشعاری که از حفظم به شوق همخوانی با او بوده و هست.
دیشب تا نیمه های شب با پرهام فیلم می دیدیم.حرف میزدیم.
کنارش بودن روحم رو شستشو میده.
وکیلمون هم نام یکی از عزیزترین دوستانم در گذشته ست. الان هنوز دوستیم؟ نه. یه اسمه یه شماره در گوشیم که دیگه حفظ نیستم. روزهای خوبی با هم داشتیم؛ روزهایی درخشان و تکرار نشدنی که به خاطراتش هم نیاز ندارم. این رو هرگز به خودش نگفتم. از سر دو رویی بوده؟ نه. فقط الان دیگه جزو عزیزترینهام نیست؛ یکی هست مثل همه ی آدمهای جهان.