تو را از خواب دوست تر داشتم

تابستان ها زیر سایه شاخه های درخت انگور که سقف بخشی از حیاط بود میخوابید.من بعد از نماز صبح بالشتم رو برمیداشتم بهش می پیوستم. با چشم بسته وضو میگرفتم که خواب از چشمم نره، باد خنک دم صبح صورتم رو می بوسید که دوباره خوابم می برد. صبح بیدار میشدم می دیدم رفته سرکار. فکر میکردم از یه امتحان مهم جاموندم؛ از بدرقه کردنش وقت رفتن.

از هیچ ساختن

پیمانه های مختلف شیرینی پزی هدیه گرفتم.دوست دارم یاد بگیرم شیرینی نخودچی درست کنم. یاد میگیرم. آشپزی خلق کردن و زایشه. مثل نوشتن ساز زدن نقاشی...خلق کردن حس قدرتمندی داره؛ چه مجسمه سازی چه آشپزی.

شرح حال یا گلایه

یادته میگفتی بعضی آدمها مثل سیاهچاله هستن؟ با همون ویژگی هایی که برای سیاهچاله ها ذکر میشه:)
میگفتی محبت کردن بهشون مثل پول ریختن در قلکی هست که کفش سوراخه...
الان فکر میکنم چی از تو سیاهچاله ساخت؟ تار مو نبود که نبینی!
به قول آقای ایرانمهر سر هیچ گربه ای رو چون سبزیجات دوست نداره نمی برن.

جای خالی دندان شیری

موبایل لب تاب شارژر ماشین مسواک برس بالشت لباس راحتی....میخوام بگم همش شبیه به هم هست. وسایل شخصی محسوب میشه هرکس به وسایلش عادت داره. گفتم آقا میشه لطفا امشب ببرمش صبح دوباره بیارم؟ نشد! در پارکینگ باز کردم دیدم جاش خالیه؛ ساعت و انگشتر و دستبتدم هم وقتی جا میذارم همین احساس رو دارم. خودکارم وقتی تموم میشه هم ....

فارسی اول دبستان

به دوستش گفت بیا ببین این چی میگه!

گفتم آقا؛ "این" اسم اشاره به اشیا و حیوان هست.

گل درخت کمد گوزن پلنگ

من ایشون هستم.


انیستی و نمیرود نقش تو از خیال من*

از صبح ناراحت بود. رفتم آبدارخونه سرصحبت باز کردم گفت: بابام وقتی نداشت خرج منو بده دکتر بشم مهندس بشم به یه جایی برسم چرا منو به دنیا آورد. به خانومم اول ازدواج گفتم بچه نمیخوام که چی بشه شوربختی رو موروثی کنیم؟ هر روز از خودم میپرسم چرا زنده ام؟ به خدا جوابی ندارم.
گفت انقدر بچه م رو دوست دارم که تو این دنیا نیارمش...
دارم فکر میکنم میشه یکی رو که نیست خیلی دوست داشته باشیم.

پای بند فیل

همه این روزها میرن ارتفاعات " فیل بند" . صرفا جهت اقناع کمبود روحیم و عقب نیفتادن منم در اسرع وقت میرم.

بی ربط: گفت یا مکن با فیلبانان دوستی....میخواستم بپرسم مگه دوستی؟!

کجا رواست که از دست دوست هم بکشد*

من به هیچ کس نمیگفتم ایموجی بفرست یا نفرست. اما برام مهم بود از تو کلمه داشته باشم نه دو تا نقطه و لبخند. یادته میگفتم وقتی سرت شلوغه یا بی حوصله ای جواب نده ایموجی جواب من نیست! الان فکر میکنم من زیاد حرف میزدم با تو؛ توجیه احمقانه ای وجود داشت که دلم میخواست در جریان همه چیز باشی. فکر میکردم در جریان بودن مهمه!
*عنوان از شهریار

فاصله کانونی

وقتی حس میکنم یکی خیلی باشکوه و کامل به نظرمیرسه مراقبم جلوتر نرم. آدمها مثل اشکال هندسی فاصله کانونی دارن؛ جذابیت و شکوهی که می بینیم مخصول ایستادن در نقطه کانونی هست. این فاصله بشکنه همه مثل هم هستیم. لزوما نزدیک تر شدن تصویر رو با کیفیت تر نمیکنه.فاصله رو رعایت کنیم.

ترسهات رو زندگی کن

روز اول حس کردم چقدر در بیمارستان چای خوردن سخته و حتی غذا خوردن و ماندن.
الان بعد از یک هفته می بینم زندگی جریان داره...در بیمارستان مینویسم کتاب میخونم غذا میخورم و بخشی از روز رو زندگی میکنم. خیلی معمولی و عادی.
مواجهه از هر کابوسی یه ماجرای عادی میسازه. مثل شبی که سوسک وسط موهام بود و به جای جیغ و ترس سعی کردم با دست پیداش کنم از بین موهام.