گوشی دستم بود خوابم برد. نیمه شب بیدار شدم دیدم گوشی نیست! یه تکه کاغذ تا شده کف دستم دیدم؛ نوشته بود: دنبالش نگرد. جاش امنه. بخواب.
مامان خلاقیت عجیبی در سکته دادن داره!
گوشی دستم بود خوابم برد. نیمه شب بیدار شدم دیدم گوشی نیست! یه تکه کاغذ تا شده کف دستم دیدم؛ نوشته بود: دنبالش نگرد. جاش امنه. بخواب.
مامان خلاقیت عجیبی در سکته دادن داره!
در یک سنی دیگر صدای قلب زندگی را هدایت نمیکند. ترجیح میدهی کنار آدمی باشی که به جای تجلی احساسات پررنگ یک آرامش باثبات را کنار هم پی میگیرید. هر روز یک بهانه ای برای غوغا کردن پیدا نمیکند که تهش به اینجا ختم بشود که به من بیشتر محبت کن! نحس بازی درنمی آورد که بهش بگویی به خدا مهمی کوتاه بیا! اینکه هر روز در پناه یک رابطه امن سرکار بروی فرق دارد تا از یک رابطه که همش محل بحران و تنش رمانتیک است چند ساعتی به کار پناه ببری!
گفتم چه خبر از علیرضا؟ گفت زنش( زنش ها! نه خانومش یا همسرش) بارداره! خودشم هر وقت بیرون می بینم با یه دختره ست؛ یکی از همکاراش.
گفتم همکارشه مساله رو ناجور جلوه نده! گفت فاطمه چرا کیف میکنی خودتو بزنی به اون راه! همکاری که هرشب تا یازده شب باهاش بیرونه اسمش دوسته.
اگر بهم میگفت علیرضا مرگ مغزی شده انقدر غم نمی ریخت به جونم.
از آدم های بی دلیل مهربون میترسم؛ باگذشت هایی که هرکس اذیتشون کنه لبخند میزنن رد میشن. اصلا ابراز نمیکنن خشم و اعتراض دارن...اینها یک روز همه ی سکوتهاشون صدا میشه و دیگران رو در نفرتشون غرق میکنن.