در خانه اگر کس است یک حرف بس است

آدمها برای من به دو دسته تقسیم میشن:
اونها که فقط باید شنونده شون باشی و گوش شنوا ندارن؛
اونها که هم میشه شنونده باشی کنارشون هم میتونن بشنون.

جادوی زمان

هفده سال پیش همین روزها فرشید عروسی کرد؛ من و مریم و امید تمام روز در حال " از شادی در پوست خود نگنجیدن" بودیم. من هنوز همانم که در کل فیلم عروسی در پس زمینه می رقصد. نباید این همه گذشته باشد...انصاف نیست.

غمت به خیر، شبت نیز*

حتی وقتی محکم در رو پشت سرت می بندی و میری منتظری یکی پشت سرت بیاد تو کوچه.

اما از پیچ کوچه که رد شدی و نیومد دیگه غمت نباشه.

زهرا تو از پیچ کوچه رد شدی؟

از رویاهام

جمعه شب جاده تهران شلوغ بود. تو راه بهش گفتم اگر اسلام ترک نمیخورد میرفتم کلاس آواز ؛ گفت ترک نمیخوره برو.
گفتم حالا مهدیه محمدخانی هم نیستم صدام حیف بشه مشکلم اسلام نیست صدا ندارم. ولی آواز خوندن دوست دارم :)

مگه مهمه؟

یادمه سنتوری که تازه اومده بود من آهنگهاش رو گوش میدادم گریه میکردم حالا اینکه برای کی دقیقا گریه میکردم درست یادم نیست! شاید همکلاسی دبیرستانم.

خوش صداترین شنونده دنیا

شنیدن به قدر در آغوش گرفتن احساس خوب داره.
و حرفهام با تو حیف نمیشه ابتر نمی مونه تو کلمات منو تا جرعه آخر سر میکشی.
گوارای وجودم که دارمت رفیق.

صفحه ی دارت بودن ایثار نیست

آدمها چون عادت کردن برای رنج هاشون احترام قائل باشن؛ چون رنج به زندگیشون معنا میده؛ نمیتونن باورکنن بخاطر چیزی درد کشیدن که ارزشش رو نداشته.
زخمهاشون رو نشون میدن و میگن اون باعث همه ی این زخمهاست! مگه میشه دوستش نداشته باشم.

دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد*

سعدی میخونم و تو نمیدونی در غزلهاش چقدر ازت یاد کرده.

*عنوان از حامد عسکری

جهت اطلاع

دبیرستانی که بودم جز چند تا دوست مجازی ثابتم هر وبلاگی رو باز میکردم یکی در بحران عاطفی بود!
فکر میکردم مگه اینها کاری ندارن جز عاشق شدن؟
دوازده سال گذشته و من یک کامنت اعتراضی از دوستی ناشناس درباره محتوای اینجا دریافت کردم که نوشتن خسته شدن ازین چیزای تکراری! دوست نادیده ی عزیزم؛ مرسی از تذکرت

دلبر که جان فرسود از او*

از بابابزرگم پرسیدم چه طوری سیگار بعد از ۴۰ سال ترک کردی؟ گفت طلاقش دادم.
به خنده گفتم دلت نخواست برگرده سر خونه زندگیش؟ گفت نه دیگه شوهر کرده بود.
آدم یا سیگاری هست یا نیست؛ وقتی چند روز میشد نباشه پس چند سال هم میشد.