انگار من خورشیدم که از پشت کوه آمدم.
میگم حضرت آقا شما کارت کامل شد به عنوان ناظر پروژه ما تایید شدی بعد مبلغی اعلام کن. برای کار نصفه نیمه چه پولی؟ بعد از در و پنجره و گرونی و عروسی برادرزنش و .... میگه که اصلا حرف شما درست ولی الان پول رو میخوام!
بعد همینطور صدایی در سرم پیچید که فاطمه احساساتی نشی ها! هرکس هرجا احساساتی ت کرد بدون داره با دودوتا چهارتا این کارو میکنه. تو هم سرت تو حساب کتاب باشه؛ مثل همه.
یک روزهایی دلم میخواهد از عالم و آدم ایراد بگیرم؛ بهانه گیر و غرغرو میشوم.
وسواسی و بی حوصله؛ بی اشتها و کم حرف یا حراف و پرخور....یک روزهایی تعادلم به هم می ریزد.
انگار روی یک سطح صیقلی یخ بسته با پاشنه ۱۱ سانتی راه بروی؛ همش فکر میکنم الان است که زمین بخورم که تمام بشوم.
داشتم به خواهرم میگفتم یکسری آهنگ هست میدونم یه دورانی گوش دادم و گریه کردم ولی دقیقا یادم نمیاد بخاطر کی بوده گریه م؛ بعد مریم کلی خندید اشک از چشمهاش سرازیر بود. آخه خنده نداشت که!