آزمودم عقل دور اندیش را*

من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ*

گفتم صاحب آثاری که دیدیم چند ساله هستن؟ نشونم داد گفت سی. از درون آب شدم از خجالت. سپهر دید منو، فهمید چه حالی دارم. گفت الان ناراحتی که 27 سالت هست هیچ کاری نکردی؟ شرط می بندم داری فکر میکنی اگر 40 سالگی بمیری چقدر بی دستاورد و بی حاصل مردی!  واقعا با همین کلمات و ادبیات داشتم فکر میکردم...یه صدایی پیچیده در سرم که میگه: آخرش هم هیچی.

رفتنت رفتنِ جان بود، خدا میداند*

از آگاهی اطلاع دادن آقادزده پیدا شده فقط اموال مسروقه کشف نشده! نمیدونم خوشحال باشم یا نباشم.

برای 25 مهر،روز تولد دوست

بنویس 
روزی که عاشقت شدم
روز تولد من است.
نزار قبانی
*زهرا تولدت مبارک

به خودت کارت آفرین میدی؟

از آدمی که هستی رضایت داری؟

پیامبر و دیوانه*

شادی شما غم شماست که نقاب افکنده.
 جبران خلیل جبران

اگر که روی سخن داری*

الان دیگه به نظرم سکوت کردن و تماشاچی بودن هنر نیست؛ یک ضرورت است برای حالای من.

اگر یاد بگیرمش...

ذائقه ی شخصی

آرامش گوسفند ها رو وقت خوردن علف های سبز و هیجان دویدن ببر وقت شکار گوشت گرم رو ببین. زندگی برای هر کس یه جوری خوشمزه ست.

دلیلِ دوست داشتن

با ترنم جمعه رفتیم باغ وحش. گفت جغده منو دوست داره خاله؛ ببین چقدر نگاه میکنه به من.
سخت بود به ترنم سه ساله توضیح بدم جغد همیشه به یک جایی زل میزنه و تو بر حسب اتفاق در اون " یک جایی" ایستادی که حس میکنی دوستت داره.

هنرِ تماشاچی بودن

عالیجناب پاسکال جمله ای دارن به این مضمون که بیشتر مشکلات بشر ناشی از این هست که نمیتونه آروم در یک اتاق بنشینه. من هم اگر این آروم گرفتن رو یاد بگیرم و بدونم خیلی از استرس ها و فشارها مال من نیست و دلیلی نداره در هر ماجرایی ورود کنم خیلی زندگی بهتری خواهم داشت.