تا تو به خاطر منی کس ننشست بر دلم*

مامان راه میره میگه خدا خیرت بده پسر؛ خدا عمرت بده. خدا حفظت کنه .... چه دزد خوبی بود کاری به خودت نداشت. راحت برد. باز می افته رو دور دعا؛ خدا خیرت بده جوون چه دزد با شرفی!
حس مارمولکی رو دارم که دمش ازش جدا شده؛ البته روز اول فکر میکردم کبدم بوده...چند روز دیگه غمش که سبک بشه حس میکنم آپاندیسم رو از دست دادم.

خامه های نفریبنده

شدت هیجانات و احساسات ابتدای رابطه مثل خامه های روی کیک هست. آدم بزرگ ها خامه رو کنار بشقاب باقی میگذارن و از خوردن بخش اسفنجی کیک لذت می برند؛ بچه ها عاشق خامه هستن و بعد از خوردن خامه لذت کیک خوردن براشون تموم میشه.

تو ای بال و پر من...*

وقتی از دیدار شما برمیگردم تصویرم رو در آینه زیباتر می بینم.

داستانی بی معنی

زندگی مجموعه ای از سازش ها، امتیاز دادن ها و امتیاز گرفتن ها است.
هاینریش بل، از داستانی بی معنی 

فارغ شدن

چون مار که از پوست به در آید از خویشتن به در آمدم.
ابوالحسن خرقانی؛ از کتاب نوشته بر دریا

ت چهارم؛ طاقت

پیش میاد گاهی.
بد یا خوب
و میگذره همیشه
بد یا خوب

روزی که ما ساختیمش

یادم می ماند 

اما تا کِی

نمیدانم

بازگردد یا برآید چیست فرمان شما*

با تو برگردم

یا فکر و خیالت رو جا بگذارم برگردم؟

بوی جوی مولیان آید همی*

فقط در بعید است که " ریگ آموی و درشتی راه او " را میشود شبیه پرنیان احساس کرد.

جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها*

و عندما ارحل تاکد اننی بذلت کل ما بوسعی لابقی.