دروغ چرا؛ من از مرگ آدمهایی که دوستشان دارم همیشه ترسیده ام. از کفن و خاک و قبرستان ترسیده ام...اما یک روز که خیلی از آن نگذشته پایم را روی دیواره های قبر گذاشتم و رفتم پایین و کفنی را پس زدم تا آخرین دوستت دارم را بگویم...بعد که بالا آمدم دیدم باز میان همهمه ی قبل از دفن دارم داد میزنم " همیشه دوستت دارم...یادت بمونه"
بعد از تو به کدام دیوار میشود تکیه کرد که ناغافل فرو نریزد؟ این جهانِ غریبه ی بعد از تو را چه کنم؟
وقتی اومدن سنگ آخر بگذارن فکر کردم جلوی بقیه بگم یا نگم؟ همه دعا میخوندن و گریه میکردن. من داد زدم که دوستت دارم! همیشه دوستت دارم.
و یقین دارم تنها نشدم. کیفیت حضورت تغییر کرده اما کنارمی. تو منو رها نمیکنی...من توام، تو خودت رو رها نمیکنی.