ما رایتُ الا جمیلا*

قبرها سه طبقه شده. به امید گفتم برم پایین؟ فرشید و سعید دستم رو گرفتن واسه آخرین بار برم کنارش.رفتم اون پایین و به شیرین ترین آدم جهانم که حالا وسط یه پارچه سفید بود گفتم دوستت دارم...اومدم بالا داشتن سنگها رو روش میچیدن فکر کردم فاطمه حرف آخرت؟ بگو وقت نیست. دیگه جمعیت مهم نبود باز داد زدم که دوستت دارم؛ خیلی دوستت دارم. بی گریه گفتم. دوست داشتن که گریه نداره.

آفتاب می تابید که رفتیم سردخانه

یخچال سردخونه رو که باز کردن و کشو رو کشیدن بیرون به پسرها گفتم ایشون نیست ها. بعد برچسب پشت زیپ کاور رو نشونم دادن که اسم و فامیل خودش بود...ماتم برد. گفتن ببوسش بریم. کی رو می بوسیدم؟ کسی رو که فقط اسم و فامیلش شبیه معشوق من بود؟ مگه ممکن بود رهام کنه بره؟ حس کردم بهم خیانت شده.

به کرگدن بودن مفتخر باشم؟

با مرگ تو بخشی از من متولد شد که دیگه پروانه نیست. کرگدنی شدم که زنده مانده حتی پس از هجر معشوق؛ قیس ام بعد از مرگ لیلا.

دلِ نیم سوز

رفتم دنبال سینی؛ به جای آشپزخونه رفتم اتاق خواب و کمدش رو باز کردم و حجم لباسهای آویزان شده رو بغل کردم. امید در رو باز کرد گفت تو کمد لباسها دنبال سینی میگردی؟ گفتم دنبال خودش میگردم...

از دست دادن + ترس

بیشترین فایده "ترس از دست دادن" میتونه این باشه که قدر لحظه ها رو بیشتر میدونیم چون احتمال میدیم دیگه فرصتش پیش نیاد. من با این ترس زندگی کردم و حالا که واقعا از دست دادم، حس میکنم چه خوب که ترسم رو جدی گرفتم. حسرت های کمی از گذشته دارم.

فریاد از تو ای عشق*

کنار اومدن با مرگ سخت نیست. چاره ای جز پذیرشش نداریم. اما اینکه بپذیریم بعدش باز هم زندگی ادامه داره خیلی سخته.

ظهر میشود یک ماه

این مدت_یعنی از فروردین تا حالا_کلی فکر کردم به شما...به خودم گفتم دخترجان بدحالیت را ننویس؛ اما بد یا خوب حال من است و ننوشتنم دندان ساییدن است.خشم است و نوشتن ترجمه ی این خشم به غم و تعدیلش به سمت صبر.

توهم منی یا واقعا هنوز هم هستی؟

میدونم داری دعام میکنی بی تابی نکنم. تلاش میکنم اجابتِ دعای شما باشم.

راهِ رفتنی

یه تیکه از من برای همیشه با رفت.
 بخش زیادی از زندگی من بود و اتفاقا بخش مهمش.

فرض محالی ست که ممکن شده

هربار روی خاکش آب می ریزم عذاب وجدان میگیرم که با اراده خودم پروسه تجزیه جسم عزیزترین آدم زندگیم رو تسریع میکنم. فکرش هم دردناکه که من فقط میتونم غمگین باشم در برابر از دست دادنش... مگه ممکنه بشه ما از هم جدا باشیم؟ چه امکان رذیلانه ای.