رفتم دنبال سینی؛ به جای آشپزخونه رفتم اتاق خواب و کمدش رو باز کردم و حجم لباسهای آویزان شده رو بغل کردم. امید در رو باز کرد گفت تو کمد لباسها دنبال سینی میگردی؟ گفتم دنبال خودش میگردم...