دیشب از بخش های سخت این روزها تعریف کردم و دوتایی کلی خندیدیم . به روزهای پرتلاطم خندیدن هنری ست که مشغول تحصیلش هستم.
دیشب از بخش های سخت این روزها تعریف کردم و دوتایی کلی خندیدیم . به روزهای پرتلاطم خندیدن هنری ست که مشغول تحصیلش هستم.
با هزار مدل توجیه بداخلاقیم!
چون توجیهات آبرومندانه و شیک بلدیم دنبال راه حل برای بداخلاقیهامون نیستیم؛ به اعتبار توجیهمون تکیه میدیم و از بداخلاقی لذت می بریم.
اگر یک روز قبل از رفتن از ایران بفهمیم دارایی هامون که همه پول شده قابل تبدیل به پول کشورهای دیگه نیست چقدر دردناکه؟ مرگ به همین دلیل سخته. دارایی هایی که به زحمت اینجا کسب کردیم در صورت وجود جهان باقی؛ اونجا کارآمد نیست. اعتبار و عناوین اجتماعی و دارایی ها...
زندگی شبیه یادگرفتن شناست. حداقل از نظر من بیش از هرچیز به شنا نزدیک هست... هرچی بیشتر مقاومت میکنی و بدنت رو منقبض میکنی در برابر شرایط بیشتر اب میخوری و سخت میگذره...یه جایی باید ترس رو کنار بگذاری آروم باشی تا بتونی به دیواره های استخر یا ساحل امن برسی.
*عنوان منسوب به شمس تبریزی
تو دیدی کسی مراسم ختم ، اسباب کشی یا جشن تولدی که برنامه ریزی شده و تدارکات داشته رو کنسل کنه بگه چون خسته ام حوصله ندارم؟زندگی هم همینطوره. خستگی بی معناست. حتی گاهی میل و اشتیاق ما در راستای انجام شدن یا انجام نشدن کار باشه هم بی معناست. باید بشه ما هم این ضرورت رو درک میکنیم و تمام.
گفت دوستت دارم! به این موضوع فکر کن لطفا. گفتم این حس شماست و آزادی هر حسی داشته باشی.
دیگه خیلی خودم رو کنترل کردم نگفتم به من ربطی نداره!
برای خودم کتاب "بیشعوری" رو بخرم یا دیره؟