۱۷۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

آیه های روزانه

تبسم که بغل میکنم، بوی شیر دهنش همه ی جهان رو از یادم می بره...نوزادها هنوز برای من شبیه معجزه هستن...ترنم دیروز داشت میگفت شاید یه روز دلم بخواد انقدر بزرگ بشم که خودم مامان بشم. با دختر سه ساله ای که این رو بگه چه باید کرد؟! :))

اجتناب، گاه یک راه حل است

هر وقت قراره با مهندس سر مسائل مالی بحث کنم با اینکه فضای صحبت محترمانه ست اما باید یه ضرورت ویژه غیر مالی مجابم کنه به دیدنش برم؛ مثل امروز که همکارم گفت منشی مهندس پیغام داده منتظر شما هستن! بعد چند تا والعصر خوندم رفتم داخل که در مقابل ترکش های احتمالیش لبخند بزنم و تمام. به شدت مبادی آداب تیکه میندازن اما میندازن! و خوب من با اینکه دست به طعنه زدنم خوبه اما با مافوقم که نمیتونم سر به سر بگذارم؛ هر چی باشه از من هزار پله مهندس تر هستن و همکاری با مجموعه تحت سرپرستی شون رو _به رغم خودشون_ بسیار دوست دارم :)

پیش زمینه نگاه

هر وقت یه سوال اینطوری به ذهنم میاد یاد حرف روانشناسم می افتم؛ میگفت سوسک ها هیچ وقت درباره معنی و هدف زندگی از خودشون سوالی نمیکنن اما با لذت زندگی میکنن. اما چون سوسک نیستم چند روزه دارم فکر میکنم ما عمیقا آدمها رو دوست داریم و ممکنه این بین چند نفری رو خارج از دایره مهر بدونیم یا اینکه از همه متنفرین و فقط عده ای رو از نفرت خارج کردیم و دوست داریم؛ حتی ممکنه آدمها برامون بی اهمیت باشن...ما کدومیم؟!

نگهبان حال خوشت باش

نزدیک عید حال خوشی در هوا پیچیده؛ دوست دارم صبح ها زودتر بیدار بشم برم پارک بدوم. احساس این روزها رو ذخیره میکنم، مثل آذوقه ی روزهای سرد.

اعجاز تو

در مسیری که دست در دست هم

 راه میرویم

اعجاز تو رفته رفته 

بزرگ تر و بیش تر میشود

در من اما از زخمی کهنه

 به جا مانده از انتظاری طولانی 

دارد خون می چکد

تورگوت اویار

اطمینان/اعتماد

من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم

پیدا نمیشدی تو، شاید که مرده بودم

حرف رکیک در ملاء عام

یه خانومی امروز داشت در مترو میگفت مغزفندقی،خوشمزه،ارزون

تبلیغات میکرد ویفرهای شکلاتی بفروشه یا داشت کسی رو فحش میداد؟!

نشونی تو رو میداد.

اسمش رو چی بگذارم؟

میشه برای خوشحالی آدمها، لبخندشون، آرامششون یا هر حس مثبت دیگه ای انرژی بگذاری بی اینکه دوستشون داشته باشی. پیری هست یا بلوغ؟

لذت کندن زخم

بخشی از مشکلاتم رو خودم به خودم تحمیل کردم. یعنی میتونه حل بشه اما نمیدونم چرا لذت می برم اون گوشه کنارها حضور داشته باشن کم و بیش.

شامه ی ما پس از مدتی به بوی محیط عادت میکنه

همه ی کارهای سختی که فکر میکنیم از ما ساخته نیست وقتی به جای انتخاب به اجبار تبدیل میشه، بعد از مدتی دیگه سخت نیست. بخشی از زندگی میشه و گاها حتی به یکنواختی سایر بخش ها.