به آدمی که ساعت 9 شب با فلاسک چای و ظرف خرما میاد دنبالت میگه بریم چالوس تا صبح برمیگردیم که به سرکارت برسی چه برخوردی باید کرد؟! با رسم شکل نشان دهید.
من حتی اگر تمکن مالی و اعتبار و ارتباطات تو رو داشته باشم دلم نمیخواد شبیهت باشم. تو دنیات غریبم. گم میشم... چرا باید خودم رو مجبور کنم به چنین زندگی ای! قبای ابریشمی و زربافت تو رو که بپوشم دیگه خودم رو دوست ندارم. بذار خودم باشم.
داشتم به سگش میگفتم اگر همونجا بمونی و نزدیکتر نشی دوستت دارم. سگش رو بغل کرد گفت تو منم فقط از دور دوست داری اخلاقته.
واقعا اینطوری هست؛ یه فاصله مشخصی رو آدمها رد میکنن برای من کلافه کننده میشن. مثلا یادشون میره من یه آدم جدا هستم و بخشی از اونها نیستم. این به نظر من؛ منِ 27 ساله بی احترامی محسوب میشه، نه صمیمیت!
امروز سوار تاکسی شدم آقای راننده یه آهنگ از سیاوش قمیشی گذاشته بود. حولسم پرت شد به آهنگ یادم رفت جایی که میخواستم پیاده بشم. نه سیاوش قمیشی برای من خیلی محبوبه نه آهنگش آشنا بود ولی ذهنم پیش خودم نیست.
در خیلی از موارد ادا اصولم؛ نمایش همدلی و ذوق و غمم که همراه باشم. رفتارم صادقانه نیست. نمیدونم چه طوری هم صادق تر باشم هم نچسب و بی تفاوت نباشم. یه نقطه تعادل داره که باید پیداش کنم.