۱۷۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

با سوالهات آدمها رو تفتیش نکن

باهم که حرف میزنیم حواسش جای دیگه ست. نرنجیدم که حواسش نیست؛ رنجیدم از خودم که ازش بی خبرم. نپرسیدم به چی فکر میکنی...توجه نشون دادن با تحت نظرگرفتن تفاوت داره. باید خوب فکر کنم ببینم چرا حواسش نیست؛ گاهی نباید بپرسیم. کافیه دقت کنیم...

دروغ هایی که به خود میگوییم*

باور کن انسانیت برای ذهن های تربیت شده و کپی شده و دست چندم ما هیچ تعریف مستقلی نداره. به شدت با مناسبات زمانه و جغرافیا و تاریخی که در اون زندگی میکنیم در ارتباطه.

آرامش بعد از راست گفتن

گفت تا حالا به من دروغ گفتی؟

گفتم آره سه بار.

یکبار موضوعی رو ناقص گفتم. یکبار دیگه مسئله ای رو کتمان کردم و همین اواخر یه سوال پرسیدی که در جواب انقدر ماجرا رو سخت کردم به هیچ جوابی از حرفهای من نرسی. 

لبخند زد. گفت ممنون که قابل شمارشه...

پیچیدگی های روان

اشمیت چقدر آدمهای این عصر رو خوب میشناسه و آنالیز میکنه. نمایشنامه "عشق لرزه" شخصیت نویسنده منزوی داره که جایی چیزی شبیه این  میگه که نوازش هم کم ظلمی نیست؛ میدونی چقدر بعدش سخت میگذره وقتی عادت کردی و از دست دادی...و تو تازه می بینی این مرد بی احساس از جهان بریده چه سیگنال های حسی عاطفی قوی داره.

جذابیت دیگه ی این داستان همراه شدن دو مرد هست که زن مشترکی رو دوست داشتن اما در تقابل باهم نیستند و حتی یکی دیگری رو دوست داره و روزگاری دست گرمی برای نوازش دیگری دراز کرده که در بی خبری و دروغ پذیرفته هم شده.

پیوند زدن یک تن به یک دنیا

کم آفتی نیست همیشه یکی رو داشته باشی تاییدت کنه و حق بده. دچار توهم "خود درست بینی" میشی و طبیعتا جز تو دیگه همه غلطن. این سیستم دلخوریت رو از آدمها تبدیل به حس پدرکشته گی میکنه؛ تو رو امپراطور یه دژ سنگی میکنه که هیچ کس حق ورود به اونجا رو نداره. اینکه فکر کنی دنیا بده و تو خوبی خوشبخت ترت نمیکنه اما حتما تنهاتر خواهی شد.

فرستنده و گیرنده هر دو درسته

میگن اگر از شروع هفته ناراحت میشی کارت رو تغییر بده و اگر از پایان هفته راضی نیستی دوستانت رو عوض کن. امروز که کل مملکت در بین التعطیلین بود و من سرکار. دیدم هم از شروع هفته خوشحالم هم از پایانش.

اشتباه جدید

اونهایی که میگن اگر برمیگشتیم باز هم این مسیر رو می اومدیم رو نمی فهمم. خوب شما اگر بدونی زیر پات چاهه با اشتیاق به استقبال چاه نمیری. ما با آگاهی امروز اگر دوباره به دیروز برمیگشتیم امروز آدم دیگه ای بودم و جای دیگه ای.

لطفا ما را ترک کنید

امروز دقیقا پول زور دادم. یکی جلوم رو گرفت و گفت گدا نیستم اما پول میخوام و من از خودم عصبانی ام که برای اینکه آدمها رو از سرم باز کنم کوتاه میام که خلاص بشم. یه چند جلسه روان درمانی و تمرین نه گفتن نیاز دارم. تمرین اینکه قاطع و محکم بگم دیگه نه.

عاشقانه های غلیظ

قابل اعتماد بودن میتونه حد اعلای ارادت و محبت باشه. 

دعواهای من با خودم

یه وقتی همین چند ماه پیش روزی هشتاد تومن میگرفتن برای نظافت منزل؛ امروز تماس گرفتم گفت ساعتی 25 هزارتومن! گفتم دلار روی کار شما هم تاثیر داره؟! گفت دلار نه قیمت گوشت و مرغ؛ من چیکار به دلار دارم.
حالم از خودم به هم خورد که احساس کردم با گفتن این جمله اوج شوخ طبعیم رو نشون میدم. دلم میخواست بزنم تو گوش خودم بگم بیشعوری هم کنتور داره فیوز داره. به خودم بگم از تحقیر آدمها اعتبار نگیر نادان.