باور کن انسانیت برای ذهن های تربیت شده و کپی شده و دست چندم ما هیچ تعریف مستقلی نداره. به شدت با مناسبات زمانه و جغرافیا و تاریخی که در اون زندگی میکنیم در ارتباطه.
گفت تا حالا به من دروغ گفتی؟
گفتم آره سه بار.
یکبار موضوعی رو ناقص گفتم. یکبار دیگه مسئله ای رو کتمان کردم و همین اواخر یه سوال پرسیدی که در جواب انقدر ماجرا رو سخت کردم به هیچ جوابی از حرفهای من نرسی.
لبخند زد. گفت ممنون که قابل شمارشه...
اشمیت چقدر آدمهای این عصر رو خوب میشناسه و آنالیز میکنه. نمایشنامه "عشق لرزه" شخصیت نویسنده منزوی داره که جایی چیزی شبیه این میگه که نوازش هم کم ظلمی نیست؛ میدونی چقدر بعدش سخت میگذره وقتی عادت کردی و از دست دادی...و تو تازه می بینی این مرد بی احساس از جهان بریده چه سیگنال های حسی عاطفی قوی داره.
جذابیت دیگه ی این داستان همراه شدن دو مرد هست که زن مشترکی رو دوست داشتن اما در تقابل باهم نیستند و حتی یکی دیگری رو دوست داره و روزگاری دست گرمی برای نوازش دیگری دراز کرده که در بی خبری و دروغ پذیرفته هم شده.
اونهایی که میگن اگر برمیگشتیم باز هم این مسیر رو می اومدیم رو نمی فهمم. خوب شما اگر بدونی زیر پات چاهه با اشتیاق به استقبال چاه نمیری. ما با آگاهی امروز اگر دوباره به دیروز برمیگشتیم امروز آدم دیگه ای بودم و جای دیگه ای.
امروز دقیقا پول زور دادم. یکی جلوم رو گرفت و گفت گدا نیستم اما پول میخوام و من از خودم عصبانی ام که برای اینکه آدمها رو از سرم باز کنم کوتاه میام که خلاص بشم. یه چند جلسه روان درمانی و تمرین نه گفتن نیاز دارم. تمرین اینکه قاطع و محکم بگم دیگه نه.