بلوغِ دیررس

به رویا میگفتم چه طور انقدر محکمی؟ هیچی تو رو از پا درنمیاره. گفت فاطمه وقتی پناهگاه بقیه ای و بقیه ازت امنیت می گیرن باید محکم باشی سر اونهایی که بهت پناه آوردن آوار نشی. این شکلی جواب نداد ولی من اون لحظه رو در ذهنم این طور ثبت کردم.امشب یکی گفت حالم بده گفتم خوش به حالت که میگی.اما عمق دلم غبطه ای نبود. چند سال پشت سر هم من آدمی بودم که در جواب حالت چه طوره ی هر روز صبح مریم میگفتم: خسته ام حوصله ندارم نپرس. از مسیرم از خودم از اشتباهاتی که منجر شده به فهم امروز فاطمه ممنونم . از همه لحظه هایی که فهمیدم خطا کردم اما جرئت کردم ادامه دادم و یکجا نشین نشدم.

مثل کوه

من تو چشمات تو صورتت وقت خوردن هات داگ و سیب زمینی جمعه غم رو دیدم . اما ازت ممنونم که کم نیاوردی که ننشتی که سرپایی و مثل یک درخت صبور و مقاوم داری پیش میری. به خودم می بالم برای داشتنت؛ دوست داشتنت.

میرقصد زندگی در جام چشم تو*

از تونل حکیم هوای من بارانی شد تا آخرین پیچی که به خونه می رسیدم.از خانوم فراهانی یاد گرفتم هیچ وقت خسته و داغون خونه برنگردم.پارکینگ خونه آینه و عطر از کیفم درآوردم و با استعداد کمم در آرایش یه تصویر خوب ساختم از صورتم در برگشت به خونه.حالِ خوب داشتن در هر شرایطی یه وظیفه نیست؛ یه انتخابه.

منصوره

میشه از سر عادت از عبارت " اگر عمری برام باقی باشه" استفاده نکنی؟

چون من بدون شما در این جهان نقشه ی راهمو گم میکنم. لطفا عمرت باقی باشه؛ باشه؟

بدون سوزش بدون اشک

گفت انقدر فلفل نریز روی غذات! اصلا تو چرا انقدر فلفل قرمز میخوری؟

چند روز فکر کردم تا به اول ماجرا رسیدم؛ روی هر غذایی که در بشقابش می کشید فلفل می ریخت. من همیشه دوست داشتم چند قاشق غذا از بشقاب امید بخورم. می خندید میگفت نیت کن بخور شفا میگیری منم می خندیدم.به خودش قول داده بود غذا با فلفل بخوره من به خودم قول داده بودم از گوشه بشقاب امید غذا بخورم بعد از یه جایی حتی وقتی نبود من روی غذام فلفل قرمز میریختم‌.

ثبت یک لحظه با عطرهایش

بابا گفت گرسنه ای قسط داری اجاره خونه میدی آخه چرا انقدر کار میکنی!
حرفش تموم شد و یه لیوان آب ریخت برای خودش. برای اولین بار گوش دادم به صدای آبی که از آبریز به کف و دیواره های لیوان برخورد میکرد. میخواستم برم بابا رو بغل کنم ببوسم ولی خشکم زد.
حتی دلم میخواست حرف بزنم اما نتونستم. فقط نگاه کردم که جزئیات اون لحظه در خاطرم بمونه.

نوری کنار کوه

سال های زیادی در یادم بود که کفش های موسی در زندگی امروز ما چه مصداقی داره

شاید امنیت آرامش محبت

اول باید داشته باشمت که وقتی صدام زد بتونم از تو جدا بشم.

زمین هم جای بدی برای اسکان نیست

من به خاطز سیب از بهشت رانده شدم

تو به خاطر من

بخشش از دوست تر داران است

مثل باران بهاری که نمیپرسد کِی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
حسین منزوی

قیمتی

مراقب آدم های خوب در زندگیتان باشید. اینها باقیمانده ی بهشت هستند روی زمین....
آنها را به خودتان آغشته نکنید؛ بگذارید زمین هنوز نمی از بهشت را داشته باشد.