اومدم میگم مامان چرا صدا نزدی؟ فرمودن : اگر صدات میزدم میگفتی بیدارم کردی! ولی من که دیدم آنلاینی کلک! :))
گفت هر جا راه افتادی چهل منزل جلو برو بی اینکه به پشت سرت نگاه کنی؛ برکت قدمهات رو زائل نکن با میل به هر لحظه تماشا.
تماشا پاداش منزل چهل و یکم هست؛ چشمات رو سیراب کنی پاها یاری نمیکنن. آدمیزاد یه سرزمینه؛ حالا تو فکر کن تو این سرزمین هر پاره علم استقلال بردارن. چه رنجی بشه برای قلب ....گفت قلبت رو رنج نده با خودت یکپارچه باش.قلبتو با عقلت یکی کن نگذار جنگ داخلی راه بیفته. گفت عشق جنگ داخلی همه آدمهاست. جنگی که صداش بلند و به پشت مرزها هم میرسه. گفت قلب یاغی میشه ؛ فاضل زانوی ادب میزنه در پیشگاه عقل تا سرباز سرکش سرزمین جسم در وطن مجازات بشه؛ نه پشت مرزها. گفت قلبتو دست محرم بسپر برای مداوا به بهانه ی مجازات.
نشسته بودیم در کافه رستوران ضلع جنوبی خانه هنرمندان.باریستاچی اومد گفت خانوم اینجا no smoking هست.اگر قصد دارید سیگار بکشید تشریف بیارید بالا. گفتم آخه به من با چادر میاد که سیگار بکشم؟ جناب باریستاچی فرمودن: ما به عقاید مختلف احترام میگذاریم و قضاوتی درباره شما نداریم. از وقتی برگشتم دارم فکر میکنم اگر روزی سیگاری بشم تحت تاثیر احترام و آزادی هست که در همین یک جمله ی باریستا بود.
ساعت ۷ شب حوالی بلوار کشاورز یه خانومی رو پشت چراغ قرمز دیدم که دست راستش روی فرمون ماشین بود دست چپش سیگار بود. رژ لب مسی زده بود و لاک نقره ای. به نظرم پکیج کاملی بود برای عشق در یک نگاه حداقل با معیارهای زیبایی شناسی من ولی متاسفانه پسر نیستم و فرصت این عشق اغواکننده بعد از چراغ قرمز از دست رفت.
تازه از همسرش جدا شده بود.گفت هیچی اندازه این سخت نیست که عاشق یه آدم بیشعور شده باشی! گفتم بیشعوری بیماری هست؛ قابل درمانه.
گفت خطای منم همین بود که فکر میکردم میشه درمانش کرد ولی لاعلاج بود.