بخشی از فیلم room که پسربچه میخواد در کمد رو باز کنه و بیاد بیرون؛ چند لحظه فیلم پاز کردم، نفس عمیق کشیدم و بعد باقی فیلم رو دیدم. الان کلوئه داره گریه میکنه؛ مرد صبحانه رو به خاطر نبود مربا توت فرنگی خراب کرد. کتاب رو پاز کردم دارم نفس عمیق میکشم.
بخشی از فیلم room که پسربچه میخواد در کمد رو باز کنه و بیاد بیرون؛ چند لحظه فیلم پاز کردم، نفس عمیق کشیدم و بعد باقی فیلم رو دیدم. الان کلوئه داره گریه میکنه؛ مرد صبحانه رو به خاطر نبود مربا توت فرنگی خراب کرد. کتاب رو پاز کردم دارم نفس عمیق میکشم.
اگر دلم بخواهد یک استعداد را قویا در خودم بکشم؛ آن "جوگیری" ست.
یک درجه سه اصل بودن به مراتب بهتر از درجه یک ری مارک است.
وقتی برای به روز کردن وبلاگت ایده نداری باید در برابر وسوسه نوشتن درباره مسائل روز مقاومت کنی.
شاهین کلانتری
پنج ماهی میشه که ذره بین دست گرفتم رگه های ابتذال رو در خودم جستجو کنم. اینکه شعارهای قشنگ میدم؛ پشت ادعای سادگی و پوشیدگی حتی در پوشش پر از خودنمایی هستم.اینکه در نوشتن تحلیل های شخصیم رو به روایت سنجاق میکنم و متن رو تنزل میدم و چیزهای دیگه ای که اگر پیدا کنم قطعا مینویسم؛ همه از مظاهر ابتذال هست در من.
در حالی که دارم از بی خوابی می میرم
همزمان دارم از سرخوشی خوندن جستارهای آلن دوباتن هم می میرم.
وقتی همه منفعل، خسته و بی حوصله فقط تماشا میکنند هر کس قدمی برای تغییر بردارد قطعا جماعتی نشستند تا غلط هایش را بشمرند. اما وقتی به این نتیجه میرسی که هر گزینه ای بهتر از وضع موجود است چه بهتر که ریسک بد بودن و غلط شدن را بپذیری و کاری کنی.
یا نه ؛ تو هم حیرت زده فقط تماشا کنی.
الان که به تفاضل مبلغ موجودی قابل برداشتم با رقم قسط دوم مالیات که تا ۱۲ شب باید پرداخت شود فکر میکنم ایمانم به این جمله بنجامین فراکلین بیشتر میشود : "هیچ چیز قطعی نیست جز مرگ و مالیات".
البته عمر مرحوم قد نداد که ببیند قبوض آب برق گاز تلفن عوارض شهرداری و قبض موبایل و انشعاب فاضلاب و حق اشتراک اینترنت و شارژ ساختمان و عوارض خودرو هم مثل مرگ قطعی ست.
زندگی بدون تلویزیون را از بهمن شروع کردم.شبیه شروع خام گیاهخواری بود؛ سردرد سرگیجه و اینکه هر آن از خودم می پرسیدم برای چی این همه غذای لذیذ را از دست بدهم؟ حالا اما بعد از ۶ ماه می بینم تلویزیون چندان طعام خوشمزه ای هم نبوده. حتی شاید حرف سعید قطبی زاده درباره تلویزیون درست باشد: هدف تلویزیون تحمیق مخاطب است.
آدم هایی که گربه ها رو دوست دارن درک میکنم اما وقتی به گربه ها نزدیک میشن این درک برای من مسدود میشه. مگه قراره به هرچیز که دوست داریم نزدیک بشیم؟ آدم هم باشه میشه به خودمون بگیم خوب دوستش دارم که چی و رد بشیم . گربه که جای خود داره.