مدیریت هیجانات عاطفی

با دوست درباره " دوست داشتن " حرف میزدیم. که حالا چندان اتفاق پربسامدی هم نباید باشه که از کنترل خارج بشه. حالا اگر در مجردی در برابر هیجانات و نوسانات عاطفی و روحی خودتون رو مدیریت کردین در تاهل هم میتونید پایبند باشید ولی با توجیه اینکه چون مجردیم چهارصباحی هم به خودمون آزادی بدیم به جایی برنمیخوره! این عادت روابط افسارگسیخته با ما میمونه و به خیانت و روابط موازی در تاهل منتهی میشه .

محدوده نوار زرد

و بپرهیزید از ارتباط با آدم هایی که عزت نفس و احساس ارزشمندی شما رو با پوشش حسن نیت تحت الشعاع قرار میدن. تفاخر اذعان به این هست که ما تحقیر شدیم و آسیب خوردیم. اگر کسی منجر میشه شما فخرفروشی کنید ازش فاصله بگیرید چون داره احساس حقارت رو در ما بیدار میکنه حتی اگر ظاهر خوش برخورد و بی نقصی داشته باشه.

بوی بهشت میشنوم از صدای تو

صبح امروز در حالی که ساعت هنوز ۷ نشده بود در کلینیک زنان صدای قلبش رو شنیدم و ضبط کردم. مامانش روی تخت خوابیده بود و از شنیدن صدای قلب جنینش لبخند میزد. زن ها چقدر عجیبن؛ میتونن ساده و معمولی کنارت قدم بزنن در حالی که یک راز زنده رو در وجودشون پنهان کردن :)

آقا جلال

الان دلم میخواست برم شهرری از مترو که پیاده شدم اتوبوس های دولت آباد سوار بشم جلوی بیمارستان فیروزآبادی پیاده بشم برم مسجد؛ دست راست مسجد پله آهنی ها رو برم بالا به خادم بگم بیاد در شبستان باز کنه از در شیشه ای دوم مستقیم برم ، سه قدم مونده به دیوار فرش بالا بزنم و بنشینم به گفتگو و با نیش تا بناگوش باز شده برگردم خونه.

خلوت دونفره

همه کلیشه آدم های در آستانه طلاق رو در ذهن من متلاشی کرده. نه افسرده ست نه خسته نه اشک ریزان نه پرخاشگر. روزهای خیلی سختی رو سپری میکنه اما پر از روحیه و انگیزه ست.همین امروز هم که پارک لاله بستنی میخوردیم صدای خنده ش موسیقی زمینه حرفهامون بود. از من که داشت عکس میگرفت میخواستم بگم زیبایی پشت دوربینه؛ نمیدونم گفتم یا نگفتم.

بخش اول

خسته که میشم اولین کاری که میکنم این هست: میخزم در خودم؛ ارتباطم رو با آدمها به حد ضرورت میرسونم و همه چیز رو دایورت میکنم روی ناکجا آباد.


کمی آن طرف تر*

فقط چند قواره قبل از خانه موزه استاد انتظامی؛ سرکوچه قبل از سوپر مارکت یک گلفروشی هست که هروقت قراره گل بخرم و دیرم شده تماس میگیرم گل رو حاضر میکنه که برسم. این هفته رفتم گل بخرم گفتم مقصود ما داره از محله شما میره گفت دعا میکنم یه بهانه برای اینجا اومدن داشته باشید همیشه. بعد گفت من دلم روشنه بازم میاید و این گل آخر نیست. راستش دل منم روشنه ...دل تو چی؟

رفت و آمد

کتاب جستارها رو تموم کردم.راشل اومد و تلخی رفتن کلوئه موندگار نشد.
زندکی همین بود.

چه خواب بدی

یک کیلو سیب گلاب
یک کیلو آلو زرد
یک کیلو گلابی خریدم.
شد ۴۶ هزارتومن.
دارم از اینکه فردا باز اینجا بیدار بشم میترسم.

لحظه دیدار نزدیک است*

بین من و تو فقط " فردا" فاصله انداخته.


* عنوان از اخوان ثالث