دوستت دارم مامان

با مامان چند تا فیلم زایمان طبیعی دیدیم . من حالم بد شد مامان تا آخر نگاه کرد. بوسیدمش بغلش کردم گریه م گرفت . پرسیدم چه طوری من رو دوست داری وقتی بخاطر من درد کشیدی؟ چقدر زن بودن/مادر بودن پیچیده و عجیبه.

اراده ی نشنیدن/عزم نگفتن

میفرمودن چقدر خوبه که وقتی ناراحت میشی میتونی نشون ندی. اما خوب نیست. چون وقتی تنش و فشارهای فی مابین رو بی اهمیت جلوه میدی و حرفی از دلخوری نمیزنی کسی فکر نمیکنه کلی کلوخ رو قورت دادی صبر کردی تا فرصت گفتنش پیش بیاد. آدم ها با خودشون فکر میکنن همه چی خوب بود؛ چرا اینجوری کرد!

نام تو را میکند روی میزها هروقت*

روی خاک های زمین تنیس با پا داشتم یه چیزی می نوشتم؛ مربیم اومد! زود خاکها رو به هم زدم نخونه.گفت حالت بده؟ گفتم نه. گفت نگهبان بی اجازه می اومد هوار میزدی که اسلام ترک خورد آقا؛  الان اومد و رفت چیزی بهش نگفتی.سرم انداختم پایین؛ گفتم اصلا ندیدمش که اعتراضی بکنم.

شروع خام گیاهخواری از طباخی

ساعت پنج و نیم صبح پیامک فرستادم میشه زودتر حاضر شی بریم طباخی؟ گفت آره.
بعد وقتی رفتیم یادمون اومد دوتامون کله پاچه ای نیستیم. ولی در عمل انجام شده قرار گرفتیم. من حس میکنم دوباره یه مدت باید گیاخوار بشم. 

در احوالات خواهر برادرها

به فرشید گفتم پروازت نشست خبر بده لطفا برادرجان. داره از ماموریت برمیگرده. پیامک فرستادم سالم رسیدی؟ گفت نه مردم الان هم نیروهای امدادی دنبال جعبه سیاه هستن دلیل سقوط پیدا کنن. خواب نداری تو فاطمه؟!

شبِ آفتابگردان

من میدونم امشب درست نمیخوابه...خواهر برادرها خیلی چیزها از هم میدونن که به هم نمیگن. 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد*

همه شبهای قبل که جای خوابم عوض شد و بد خوابیدم؛ همه شب هایی که از پنجره بیمارستان نیکان چشم میدوختم به بلوار ارتش که سپیده بزنه و صبح بشه و کنار مریم روزم رو شروع کنم.سخت گذشت؟ نه. دوباره فردا باید بریم...

استعفا از مقام پیامبری

داره از شغلش خداحافظی میکنه.
نمیرم براش؟ عاشقش نشم؟ 
میشه عاشق این همه جرئت و جسارت نشد؟ 
من هشت سال کنار چنین آدمی نفس کشیدم.

تو علم جغرافیایی و من نقشه

پیامبرها در عصر ما اگر حضور داشتن فکر میکنم روانشناس بودن.

نجات غریق

طناب بنداز منو از خودم نجات بده 
بعد سر طناب رو بده دست خودم 
از ناجی های بیرونی خوشم نمیاد؛ کمکم کن خودم نجات دهنده ی " من" باشم.