دقیقا چون گوسفند نیستیم یک جایی به خودمان نهیب میزنیم و با حیرت از خودمان می پرسیم: تو واقعا به نظر چنین آدمهایی اهمیت میدادی؟! و این همون لحظه ست که باید بین جبر سقوط دسته جمعی به دره و شروع یک مسیر انفرادی یکی را انتخاب کنی.
دقیقا چون گوسفند نیستیم یک جایی به خودمان نهیب میزنیم و با حیرت از خودمان می پرسیم: تو واقعا به نظر چنین آدمهایی اهمیت میدادی؟! و این همون لحظه ست که باید بین جبر سقوط دسته جمعی به دره و شروع یک مسیر انفرادی یکی را انتخاب کنی.
الان با گذشت زمان فهمیدم وقتی درباره یکی همه چی خوبه یه پنهانکاری و دروغ لونرفته داره و این یعنی خود ناامنی.
همیشه تو جیبت مثل دسته کلیدت این سوال رو داشته باش و لمسش کن ؛
تو واقعا خودتی؟ تو این لحظه این لباس این کلمه این حال عاریه ست یا یه نسبت اصیل با کنه وجود تو داره؟
امروز داشتم فکر میکردم بزرگترین حسرتم چی هست؟
دیدم خیلی دلم میخواد به خودم بیشتر راست بگم؛ خودمو دیگه درباره هیچی فریب ندم با خودم بازی های پیچیده نکنم.
از پله ها که اومدم پایین برای مریم نوشتم: حالم خریدنی یه؛ انقدر خوبم که میتونم از حال خوشم بهت وام بدم:)
گفت بهم رسید حال خوشت؛ خوشم منم.
گفت از مرگ نمیترسم ،بیشتر از این میترسم که اگر نشه سخت میشه بعدش خودمو جمع کنم.بعد یه تیکه از موهاشو برید و سرشو چسب زد و به دستم داد تا وقتی میخواهم صفحه را گم نکنم؛ میان کتاب بگذارم.
*عنوان از فاضل نظری