لطفا گوسفند نباشیم*

دقیقا چون گوسفند نیستیم یک جایی به خودمان نهیب میزنیم و با حیرت از خودمان می پرسیم: تو واقعا به نظر چنین آدمهایی اهمیت میدادی؟! و این همون لحظه ست که باید بین جبر سقوط دسته جمعی به دره و شروع یک مسیر انفرادی یکی را انتخاب کنی.

هیچ

حس میکنم در همهمه ای از اصوات نامفهوم زندگی میکنیم و هر کس داره برای خودش این اصوات رو معنی میکنه؛ همه درست میگیم در عین حال که همه اشتباه میکنیم.

معضل

گفتگو بلد نیستم ؛ برای همدلی برای اعتراض برای همه ی مقاصدی که آدم در با دیگران بودن دنبال میکند...
گفتگو چیز دیگری بود که ما یادش نگرفته بودیم چون بلدش را نداشتیم.

وضعیت امن

چند سال پیش وقتی یکی به نظرم خیلی خوب بود کنارش احساس امنیت میکردم.

الان با گذشت زمان فهمیدم وقتی درباره یکی همه چی خوبه یه پنهانکاری و دروغ لونرفته داره و این یعنی خود ناامنی.

کوری*

یک وقتی فکر میکردم از آدم ها خسته ام
تازگی فهمیدم از جماعتی خسته ام که خود من هستند در کلام و فکر و رفتار.
آدم از درون خودش به کدام بیرون پناه ببرد که خطا نرفته باشد.
*عنوان نام کتابی از ژوزه ساراماگو

خودتی؟

همیشه تو جیبت مثل دسته کلیدت این سوال رو داشته باش و لمسش کن ؛

تو واقعا خودتی؟ تو این لحظه این لباس این کلمه این حال عاریه ست یا یه نسبت اصیل با کنه وجود تو داره؟

اندر دل من تویی نگارا*

امروز داشتم فکر میکردم بزرگترین حسرتم چی هست؟

دیدم خیلی دلم میخواد به خودم بیشتر راست بگم؛ خودمو دیگه درباره هیچی فریب ندم با خودم بازی های پیچیده نکنم.

صورتی به پهنای لبخند

از پله ها که اومدم پایین برای مریم نوشتم: حالم خریدنی یه؛ انقدر خوبم که میتونم از حال خوشم بهت وام بدم:)

گفت بهم رسید حال خوشت؛ خوشم منم.

زندگی در صبح ترس

سالها از اتفاقی می ترسیم . روزی آن اتفاق به خصوص محقق میشود ...
از فردا صبح ما در بستر یک ترس کهنه زندگی را ادامه می دهیم؛ همه چیز شبیه قبل است زندگی شبیه یه غلتک سنگین از روی بیم و امید ما رد میشود :)

ای ترس! تو را شکر...*

گفت از مرگ نمیترسم ،بیشتر از این میترسم که اگر نشه سخت میشه بعدش خودمو جمع کنم.بعد یه تیکه از موهاشو برید و سرشو چسب زد و به دستم داد تا وقتی میخواهم صفحه را گم نکنم؛ میان کتاب بگذارم.

*عنوان از فاضل نظری