نیاکان

پدربزرگم روزها کفش میدوخته شبها اما میخوانده و ساز میزده؛ بابا میگفت همه دم غروب حجره ها را می بستند می آمدند خانه بعد از نماز ؛ شب نشینی خانه ی هم بودند. این طبع رفت و آمد هنوز در بابا هست. از یکی امشب دلخور شود صبح ببیندش به صورتش می خندد. با همین خلقیات دور هم جمع میشدند.

long distance

من داشتم از رابطه ای مراقبت میکردم که در ظاهر وجود نداشت اما چه کسی میتوانست کتمان کند من با او زندگی میکردم.

کودکی هایم اتاقی ساده بود*

گفت: نگرانتون بودم؛ شما چرا خبری از خودتون نمیدین! آخه کجا بودید این مدت؟
مرد خیلی جدی جواب داد: مگه واسه نبودنم باید به تو توضیح بدم؟ بیخود نگرانی! من از این لوس بازیا خوشم نمیاد.
دختر فکر کرد نگرانی یه حقه؛ حقی که نداره.
*عنوان از قیصر امین پور

ایستگاه بعد؛ آزادی

ما بیشتر زندانی افکار بی پایه ی خودمون هستیم تا قانون اساسی یا قوانین اجتماعی.

اما اغلب برای آزادی از این زندان نامرئی تلاشی نمیکنیم.

قابلیت اطمینان

در مباحث کیفیت بحثی داریم به عنوان قابلیت اطمینان؛ و البته اطمینان از یک محصول  تفاوت داره با حس لذت حین خوردن بستنی.

فلذا برای تصمیم به بچه دار شدن بین قابلیت اطمینان به طرف مقابل به عنوان والد کافی و حس لذت لحظه ای تفکیک قائل بشید.

جانب بی طرفی

نمیدونم چرا همیشه در هر اختلافی حس میکنم حق با کسی هست که من دوستش دارم؛ وقتی هم بین دو نفر که دوستشون دارم مشکلی پیش میاد باز حق با کسی هست که من بیشتر دوستش دارم! البته من اساسا آدم بی طرفی هستم و با احساسات تحلیل نمیکنم :))

مواد لازم ساخت قهرمان نازل

شرایط را ظالمانه تر از واقعیت نشان دهید.خود را مبرا از خطا بدانید. داشتن فردیت منفعل فضیلت محسوب میشود.نباید مسئولانه برخورد کنید و بخاطر سهم خودتان پاسخگو باشید. ایمان داشته شما هیچ قصوری ندارید و اشکال از دیگران است!

گره کور بود,نه پیوند

کلمه های مشترک قابل فهم بین ما از کلمات مشترک بین ماهی و درخت کمتر بود.
اولش به کلمه نیاز نبود اما بعد اوضاع عوض شد؛
لازم بود حرف بزنیم ولی نمیشد...احساس غربت میکردم.حتما تو هم با من غزیب تر از تنهاییت بودی.

خودتان را قورت ندهید

برای آدمی که نشسته تا شما را از کلمه هایتان پیدا کند خودتان را قورت ندهید.
حداقل بگویید چیزی هست که نباید بپرسد ولی بگویید.

فرسایش

وقتی رفت پیامک فرستاد :ظهر تا حالا انگار چندسال گذشت...تو این چند ساعت چند سال پیر شدم.روز سختی بود فاطمه!

پیرشدن یه پروسه ست که از نقطه مشخصی شروع میشه.مرگ هم.