نه اینکه تو رو خیلی دوست داشته باشم
انقدر خودمو دوست ندارم که میخوام هدیه بدمش به تو
شاید به دردت بخوره!
نه اینکه تو رو خیلی دوست داشته باشم
انقدر خودمو دوست ندارم که میخوام هدیه بدمش به تو
شاید به دردت بخوره!
دیشب پشت تلفن کلی داد زد. بعدش تماس تصویری گرفتم دیدم سخته برام نگاهش کنم چون ازش دلخور بودم.
دیدن؛ دل میخواد.
چرا منتظرم حالم رو بپرسی؟ شاید چون رفاقت حرمت داره و تو هنوز در شمار رفقایی برای من.
چرا من حالت رو نمی پرسم؟ چون جون طرد شدن ندارم...تو همان لبخندی بر لبانم.
از یه جنگ چهل روزه برگشتم. چهل روز بخش مراقبت های ویژه در سکوت و سکون مطلق بودم و آفتاب رو ندیدم.
حالا زندگی رو از اول شروع کردم؛ تمرین کردم تا دوباره تونستم بایستم. سختی کشیدم تا تونستم فقط چند قدم راه برم.همه چیز از نو...
موهام رو بافتم که بیام ببینمت
ندیدمت
موهام ماههاست که هنوز بسته ست.
شبت آرام،الهی
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره روبه رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته موبه مو
گفت قدر من رو وقتی میدونی که ....
اون که اتفاق افتاد.ازت شرم میکنم.
از یه جایی به بعد انقدر از دست دادی که روال شده
که عادت میکنی
به درد کشیدن عادت میکنی و اندوه تو رو نمی کشه.
مهم ترین احساس جهان برای من ارامش هست و در کارم به ارامش برگشتم.
جای خوبی ایستادم.
رها و آرام.