خوشبخت ها بال و چوب جادویی ندارند.
به جای آن با دیتاهای قابل اطمینان تصمیم گیری میکنند و می دانند کجا باید ادامه بدهند و کجا رها کنند؛ به موقع میروند و برای ماندن هم دلیل محکم دارند.
خوشبخت ها بال و چوب جادویی ندارند.
به جای آن با دیتاهای قابل اطمینان تصمیم گیری میکنند و می دانند کجا باید ادامه بدهند و کجا رها کنند؛ به موقع میروند و برای ماندن هم دلیل محکم دارند.
معامله بدی بود،سوخته بود و جرئت آخ گفتن نداشت.
پشیمانی اگر شمایلی داشت حتما شبیه او میشد؛شبیه خنده هاش که هیچ کدام راست نبود.
بهار کاشان دلبری میکرد؛ جلوی آبشار نیاسر داشتم قدم میزدم که زمین خوردم. درد مثل پیچک دورم حلقه زد. مچ پا مو برداشته بود.هنوز گاهی وقت کوه رفتن قوزک پایم یادآوری میکند بخشی از من جایی جامانده.
تو دو ساله شدی و دو تا سختی بزرگ رو پشت سر گذاشتی. جوجه هات رو گربه خورد با بغض و کلمات نامفهوم برامون تعریف میکردی تا چندین روز.
حالا یک غم بزرگ تر داری؛ دیگه نباید تو بغل مامانت شیر بخوری؛ به اینکه مهم ترین پناهگاهت رو دارن ازت دریغ میکنن اعتراض داری؛ گریه پشت گریه.
ترنم جان؛ قوی شدی دختر.دنیا تکرار همین هاست نازنینم.ادامه بده :)
رفته بودم مصاحبه کاری؛هنوز بیست سالم نبود.برادرم همراهم آمد.
یک ساعت منتظر ماندیم مدیر مربوطه نرسید. آرام گفت دیگه نمون؛ گفتم باید بمونم؛ دنبال کارم . گفت دختر فحش دادن که فقط یه شکل به خصوص نداره.عزت نفس داشته باش؛ داری؟ این روزها بعد نه سال باز برگشتم به همین سوال.