آرامش

وقتی به جهل آدمها ایمان میاری دیگه سعی نمیکنی چیزی رو تغییر بدی.
وقتی متوجه میشی توضیح دادنت از سر ضعفه دیگه چیزی رو توجیه نمیکنی.

جشنِ بلوغ

تازه یادگرفتم میشود آدمها را دوست داشت و برایشان نمرد.
میشود کنارشان باشم و همه چیز خوب باشد اما سطحی و معمولی باشم و عمیق نشوم.
میشود از بودنشان خوشحال باشم اما نبودنشان غمگینم نکند و اصلا مهم نباشد!
کلی درسِ سخت یاد گرفتم.

غبارِ غم برود ، حال خوش شود خافظ

سفر بود.نمیشد هر روز تماس بگیرم بگویم دلتنگم.وقت نداشت.
چند برگه آ چهار چسباندم به داخلِ کمد و روی کاغذها شرح حال مینوشتم.
هجده روز بعد که برگشت دید.جلویِ کمد نشسته بود میخواند و قطره قطره میچکید روی کلمات.

تنهایی زندگی را بلدی؟

آدمهایی که تنهایی های لذت بخش دارند همراه های بهتری هستند.بهتر به معنی قوام یافته تر و قابل اعتمادتر.
افرادی که بلدند تنهایی، حس خوب برای خودشان خلق کنند دیگران برایشان گریزگاه تنهایی نیستند.

در انتظارم که با تو گویم حدیث هجران را*

حرف هایی هست که اگر بگویم دلت چهل منزل دور میشود از من
و اگر نگویم خیانت کردم به حرف هایی که امانت توست نزدِ من.
با نزدیک و دور بودنت؛ با این نداشتنِ در عینِ داشتن چه کنم!

تناسب

باور کردم پادشاه فصل ها پاییز است و بهار عمر میانسالی :)

اگر صدای افکارِ همدیگر را می شنیدیم

میگفت" تو همه ی این سال ها با هیچ کس انقدر خودم نبودم، هر چی هست بهت میگم."
من دلم میخواست همان آدمی که دیگران می دیدند ببینم. دیگران در او یک فرشته می دیدند و من یک آدم!
 دیگر فهمیده بودم در زندگی هرکس کلی حقیقت وجود دارد که دانستنش به کار ما نمی آید.

نجات بخش

از هر مهمانی ای که برمیگردیم تا مدتها سرحال است از دیدن همه کنار هم؛ شلوغی را دوست دارد. من اما شبیه خانه های بعد از مهمانی؛ وقتی برمیگردیم روحم نامرتب است. میخزم در خلوتم که خودم را از نو بچینم.

خیالِ مجسم

نشسته بود روبه روم و من داشتم به دختری نگاه میکردم که پیش ترها میشناختمش...

آدم تازه ای شده بود، هر چه بیشتر میگفت به چشمم زیباتر می آمد. بالغ تر فهیم تر و دلبرتر.

حسنِ خطا

خوبیِ هر اشتباهی، هر تجربه ای این هست که بعدش متوجه میشی به چی تعلق نداشتی یا دقیقا چی نمیخوای، البته هزینه ی خطاها متفاوته. هر انتخابی در زندگی میتونه درست ترین نباشه اما اشتباه هم نباشه. مهم اینه که هزینه ی انتخابمون چی هست!