لبخند تو خلاصه ی خوبیهاست*

نیمه شعبان دو سال پیش بود. فقط ما دو تا می دونستیم؛با هر احسانی که میشد خدا رو به یاری طلبیدیم اما نتیجه آزمایشات تغییری نکرد. عمر یه عدد نامعلومه . مرگ تو خونت جریان داره اما صدات نمی لرزه و ادامه میدی و به آینده فکر میکنی. ببین زندگی بالاخره متوقف میشه بعد از تو وقت برای ناله و گریه دارم؛ فعلا میخوام با تو زندگی کنم و قوی باشم و تلاش کنم و بخندم.
*عنوان از قیصر امین پور

شب، چرا میکُشد مرا؟*

سپهر میگفت تو اون روزها رو خودت دوست داری ادامه بدی وگرنه اون شکل زندگی اون آدمها اون روزهاهمه تموم شدن. خوب من تموم شدم تو اون روزها یا امتداد پیدا کردم؟ میگن بعضی از ستاره ها میلیون ها سال پیش مردن و ما الان داریم رد نفس هاشون رو می بینیم. رد نورشون رو. منم یه جایی اونجا افتادم الان بقایای اون آدم داره به تولد ۲۷ سالگی میرسه.

کژتابی

اگر تو رو ندیده بودم فکر میکردم پشت خوبی آدمها حتما خوبی هست!

اما حالا بعد از دیدن تو یقین دارم هزارشیوه وجود داره برای خوب نشون دادن بدی.

من نه آنم که تو می پنداری*

من همونم که ۱۷ سالگی بخش هایی از نظم و نثر سوانح العشاق غزالی رو از سر علاقه حفظ بودم در عین اینکه دیگه همون نیستم که در ۱۷ سالگی بخش هایی از نظم و نثر سوانح العشاق رو از سر علاقه حفظ بودم.

جاروبرقی

فقط آدم هایی که یک یا چند نفر دنبالشون هستن تا همه زندگی رو روبه راه کنن وقت میکنن مادام العمر غصه بخورن. بقیه پامیشن خونه رو مرتب میکنن قبض و شارژ ساختمون و برق و وام و ... رو پرداخت میکنن لباسها رو از اتوشویی میگیرن نهار درست میکنن و زندگی رو ادامه میدن.

هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار

گفت بزرگ شدی که میتونی خواهرتم دایورت کنی و ناراحت نشی!
گفتم: نه مریم! فقط حس میکنم در برابر دردهای دائمی سر شده م.

شکوفایی که همیشه خوب نیست

استعداد عجیبی دارم که روزهای متمادی در تخت بمانم تا غرق شوم در خواب و بیداری.قطعا از چنین وضعی خسته هم نمیشوم. بیشتر دارم مراقبت میکنم استعدادم شکوفا نشود.

ببین چه آغوشی به قامتت می آید

با "کلمه" تو را بغل میکنم ؛ با "سکوت" خودم را.

گاهی همراهم باش و تماشا کن بغل کردن خودم را اما چیزی نگو که به نفع دوست داشتن تو از مهربانی با خودم دست بکشم.

آتشی که با نَفَسَت گرم کردی را سرد نکن

اجاره گلخونه چند ماه پرداخت نشده بود و حاج زمان که صاحب زمین بود به استناد یکی از بندهای قرارداد میتونست حکم تخلیه بگیره. سربه زیر رفت و گفت: حاج آقا نداشتم شرمنده حالا هم امر کنید خالی میکنم.

حاج زمان دستی به موهای پرپشت و سفیدش کشید و گفت: مهرسردی نکن! دلم به تو گرمِ نه پول اجاره؛ مهرسردی نکن مرد. سرتو بیار بالا نگاهم کن.

شبی که این خاطره رو گفتی؛ من تو بودم و تو پیرمرد.

بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا*

ما میگوییم جهان را از نشانه های بودنش پاک کن اما ساده نیست.
پاک کردن جهان از نشانه ی روزهایی که خوشبخت تر از همیشه ی عمر بودیم کار ساده ای نیست.