این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان حلوای تر*

بیمِ آن میرود رسوا شوم وگرنه الان با قندی که در دلم آب شده طوری قربان صدقه اش میرفتم که شیرین بیان سرتسلیم فرود آرد! چقدر کیف ناک است با زحمت به آرزویی برسیم با کار و تلاش چیزی داشته باشیم که دست رنج خودمان است :)

کتمانش تایید موکد هست

درون هر کدوم از ما یک " کالیگولا" نفس میکشه که چون به قدرت نرسیده خیلی موجه و سربه راه به نظر میرسه.

من غرقِ گناهم، تو عذرِ گناهی*

دوست داشتنت

بندبازی بود

و من دیگر از ارتفاع می ترسم.

آپشنی به نام گریه

داشتم به زهرا میگفتم کار کردن کنار آقایونی که استاندارهای رفتاری رو رعایت میکنن باز هم سخته چون داری از نظر توان و تحمل فشار روحی و جسمی همزمان با اونها قیاس میشی و قرار نیست اون روی جنسِ لطیف رو با خودت سرکار ببری. توقع میره ضعف نشون ندی و با استرس و حجم مشغله فکری کارت کنار بیای.

هرچند که آقایون هم گاهی فشار کاری رو با سکوت و فریاد و بدخلقی نشون میدن ولی خانوم ها در شرایط مشابه آپشنی به نام گریه هم دارن. مثلا از خستگی و به دلیل استرس یه خانوم شرشر و نه قطره قطره اشک میریزه :)

پهلوی منی مباش مهجور*

تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
مولاناجلال الدین محمد

مامان باباها در خاورمیانه زود پیر میشوند

کمپین نخریم تا ارزان شود چرا برای گوشت گوسفندی که شد کیلویی هشتاد و چند هزار تومن نه؛ برای هندوانه که مرز چهارهزارتومان را فتح کرد نه. فقط برای پراید که قیمت صبح با عصرش هشتصد هزارتومان اختلاف داشت؟
من آدمِ معمولی همین کشورم و اسفند ماه در دنیای معمولی خودم حساب کتاب میکردم اگر امسال بنزین گران بشود دنبال یک شغل دورکاری میگردم که صرفه اقتصادی داشته باشد.
ما همان قورباغه ای هستیم که به مرور روی حرارت فلج میشود.

درستِ هرکس با درستِ بغل دستیش فرق داره

بابا گفت خجالت نمیکشی سوار ماشینی به این کثیفی میشی؟
مامان آهسته گفت با کتونی و مانتو مقنعه درسته که اومدی عید دیدنی؟
خواهرم اضافه کرد: یه رژ و کرم بذار تو کیفت حداقل سرحال به نظر برسی!
به نظرم توقعات دیگران از ما حتی اگر به حق و درست باشه باز به خودشون ربط داره؛ نه به ما! چون فقط خودمون از شرایط خبر داریم.قبل از عید دیدنی رفتم کارواش بسته بود؛ روسری و کت توی ماشین بود که از گیره لباس افتاده بود و چروک شده بود؛ کفش همراهم بود اما جورابم اسپرت بود و جوراب زنونه همراهم نبود که کفش مجلسی بپوشم. صورتم هم دلش میخواست با آب خنک بشورمش به جای اینکه با کرم پودر و پنکک استتارش کنم.چون به شدت خسته و خواب آلود بودم.فلذا تصمیمم با نظرات عزیزان زاویه داشت اما در جایگاه من درست ترین تصمیم بود.

مشق امروز

ممیز مالیاتی گفت خانوم عصبانی نشو؛ مثل من آروم باش

گفتم بله خوب؛ در موضع قدرت آروم موندن آسونه.

گفت مغلطه نکن اتفاقا شمایی که نیاز داری آروم باشی تا کارت به نتیجه برسه.

امروز متوجه شدم نه تنها مذاکره بلد نیستم بلکه حتی مدیریت یه گفتگوی کوتاه هم میتونه چالش باشه برای منی که پر از ادعا هستم.



بعد از کار معدن چی سخته

اینکه با آدمهایی که دوست داریم قاطعانه برخورد کنید تا حریم ما رو زیر پا نگذارن

تا به اسم احترام و ارادت از ما قربانی نسازن

تا....

روز حساب

مامورهای اداره مالیات شبیه سالکین و عرفایی که درون آدمها رو می دیدن؛ اعورانه نگاه میکنن که ای متقلب! من که میدونم هزار تا کلک سر هم کردی از مبلغ واقعی مالیات فرار کنی.
اونچه که بیش از همه من رو یاد روز جزا میندازه که آدم ها اعمالشون آشکار میشه و ترس دارن از این آشکار شدن قبرستان نیست؛ یوم الحشر جایی شبیه همین اداره مالیات هست!