گفتم نترس! خدا پیش پیش اجابتت کرده. اینجا به کسی حیات جاودان نمیدن !
*نام کتابی از نصرت رحمانی
گفتم متنفرم از آدمهایی که وقتی عصبانی میشن همه چیزهای خوبی که ساختن خراب میکنن.
گفت از خودت متنفری؟!
اولش متوجه منظورش نشدم! بعد که بیشتر فکر کردم بررسی کردم دیدم راست گفت دقیقا شبیه آدمهایی شدم که روزی آنها را سرزنش میکردم.رنج کمی نیست با منطق خودم مردود اعلام بشم.
ما زخم ها و عقده ها و آسیب های روانمون رو در عمق زندگی میکنیم
آگاهی و توانایی ما فقط شکل ظاهری رفتار ماست.
کلی خستگی و پیاده روی چند نفره تا یک کیف لیمویی خریدم.رسیدیم خونه داشت با روان نویس پدرش نقاشی میکشید و نمیدونم چه طورشد که با روان نویس مشکی کیف لیمویی بنده رو مزین به یک امضا کردن که هرچی تلاش کردم پاک نشد. این امضا هنر دست هر نقاش دیگه ای بود الان ماجرا خیلی فرق داشت. اما چون کار ترنم هست خوشحالم که اثر قلمش رو همراهم دارم.
میشه زندگی ای شبیه یه رمان عاشقانه پر حادثه و پر هیجان داشت؛ عشق شور انگیز و وابستگی کشنده و جدایی غم انگیز و باز برگشت و بخشش و رهایی و .... اما ممکنه با اونها نتونیم یه خانواده منسجم بسازیم.
خانواده ساختن آدم خودش رو میخواد؛ عاشق شدن آدم خودش رو. لزوما یک معشوق خوب همراه مناسبی برای سالهای متمادی نیست.دقت کنیم.
امشب رفتیم ردیف آخر سینما نشستیم که نتونه کل فیلم رو ببینه؛ آخرای فیلم که فضای فیلم بهتر شد نشوندمش روی دسته صندلی و قدش رسید و چیپس خوران گفت چقدر آدم های زیاد دارن تلویزیون نگاه میکنن.
لفظ ننه رو نمیدونم از کجا یاد گرفته اما تو مسیر برگشت که دست در دست داشتیم کنار تیم هیئت همراه راه می اومدیم گفت دوست دارم دندونام بریزه زودتر بزرگ شم بشم ننه ترنم :)
گفت حواست کجاست که منو نمیشنوی؟
گفتم همه ی حواسم با شماست.
گفت نیست دیگه؛ نیست.
نمیشد براش توضیح بدم انقدر حواسم بهش بود صداش رو نمیشنیدم. داشت چی میگفت راستی؟!