دلگیر و عصبانی که هست دست به قلم میشه و خوشنویسی میکنه و من می نشینم به تماشا. سکوت حاکم هست تا وقتی به زمزمه غزلی رو میخونه و من متوجه میشم اجازه دارم خلوتش رو بشکنم و باقی غزل رو من میخونم.
همه ی سالهای اخیر عادتش این بوده و من فقط خودم میدونم تمام اشعاری که از حفظم به شوق همخوانی با او بوده و هست.