۱۲۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

گران نخرید

گفتم موهات چه قشنگ بافتی! گفت شوهرم بافته.
گفتم چقدر تغییر کرده!
لبخند زد و گوشه چشمش چروک های ریزی افتاده بود.تغییر امکان پذیر هست اما به صرفه نیست؛ هزینه ش زیاده.

یاری

گفت دلت شکسته ....وسط حرفش گفتم: نه، اصلا!
یک ماه گفتم بگم نگم ؛ دست آخر بهش گفتم میدونم نمیخواستی ناراحتم کنی ولی کردی. چرا به روم آوردی که میدونی!
گفت تلاش مذبوحانه بود برای همدلی...خجالت کشیدم. حس کردم دلخوریم شکلی از قدرنشناسی هست در برابر محبتش.

Derniere Danse

یکبار داشتم مصاحبه ای از " اندیلا" که سلام و درود ما بر او باد میخوندم ؛ درباره خودش گفته بود "من آدم پیش پا افتاده ای هستم. از اون روز شکوه عجیبی در این کلمه می بینم و در خانوم اندیلا البته.

حالا که شدم رفوزه...

همکارم گفت چند تا رتبه سه رقمی داریم امسال؟

گفتم یعنی زیر ده هزار؟

و از دیروز این لطیفه داره بین همه دست به دست میشه :)

بلاکت میکنم بلاکم کن

ارتباط را تا بمبست قطعی ادامه میدهند بعد که همدیگر را به خاک و خون کشیدند به مرحله صلح ابدی " بلاکت میکنم .بلاکم کن" میرسند.

امنیت عاشقانه ترین واژه ی دنیاست

داشتیم درباره مسیح مصلوب حرف میزدیم و باور نیچه درباره مرگ خدا؛ یکدفعه گفت یا قمر بنی هاشم.
طنز ملیحی بود که باعث شد وسط کلی تلخی دوتایی بخندیم :)
احساس امنیت میکنم کنارش؛ با رعایت همه سلسه مراتبی که بین ما هست.

مدیریت هیجانات عاطفی

با دوست درباره " دوست داشتن " حرف میزدیم. که حالا چندان اتفاق پربسامدی هم نباید باشه که از کنترل خارج بشه. حالا اگر در مجردی در برابر هیجانات و نوسانات عاطفی و روحی خودتون رو مدیریت کردین در تاهل هم میتونید پایبند باشید ولی با توجیه اینکه چون مجردیم چهارصباحی هم به خودمون آزادی بدیم به جایی برنمیخوره! این عادت روابط افسارگسیخته با ما میمونه و به خیانت و روابط موازی در تاهل منتهی میشه .

محدوده نوار زرد

و بپرهیزید از ارتباط با آدم هایی که عزت نفس و احساس ارزشمندی شما رو با پوشش حسن نیت تحت الشعاع قرار میدن. تفاخر اذعان به این هست که ما تحقیر شدیم و آسیب خوردیم. اگر کسی منجر میشه شما فخرفروشی کنید ازش فاصله بگیرید چون داره احساس حقارت رو در ما بیدار میکنه حتی اگر ظاهر خوش برخورد و بی نقصی داشته باشه.

بوی بهشت میشنوم از صدای تو

صبح امروز در حالی که ساعت هنوز ۷ نشده بود در کلینیک زنان صدای قلبش رو شنیدم و ضبط کردم. مامانش روی تخت خوابیده بود و از شنیدن صدای قلب جنینش لبخند میزد. زن ها چقدر عجیبن؛ میتونن ساده و معمولی کنارت قدم بزنن در حالی که یک راز زنده رو در وجودشون پنهان کردن :)

آقا جلال

الان دلم میخواست برم شهرری از مترو که پیاده شدم اتوبوس های دولت آباد سوار بشم جلوی بیمارستان فیروزآبادی پیاده بشم برم مسجد؛ دست راست مسجد پله آهنی ها رو برم بالا به خادم بگم بیاد در شبستان باز کنه از در شیشه ای دوم مستقیم برم ، سه قدم مونده به دیوار فرش بالا بزنم و بنشینم به گفتگو و با نیش تا بناگوش باز شده برگردم خونه.