روزی که پست ۱۸ مرداد با عنوان " به چای رسیدین باهم" رو نوشتم فکرش هم نمیکردم به یک روز بگم من فلاسک چای میارم بریم روی چمن ها بشینیم چای بخوریم! الانم انسان هست و کلمه! کاری هست که شده :)
روزی که پست ۱۸ مرداد با عنوان " به چای رسیدین باهم" رو نوشتم فکرش هم نمیکردم به یک روز بگم من فلاسک چای میارم بریم روی چمن ها بشینیم چای بخوریم! الانم انسان هست و کلمه! کاری هست که شده :)
نشستم صندلی عقب و سرم را تکیه دادم به لچکی گوشه پنجره. موسیقی ملایمی با صدای بلند در ماشین پخش میشود و راننده با مردی که روی صندلی کنارش نشسته درباره لذت سرکار گذاشتن آدمها حرف میزند. اسم های فروشگاه ها در صفحات بزرگ نئون چشم را میزند. راننده پشت چراغ قرمز ایستاده و بوی عطر زنی که منتظر رد شدن از خیابان کنار ماشین ایستاده حواسم را به خودم برمیگرداند که پیاده شوم.
تو خونه ای برای من.
" آخر کجا روم که یادت نباشد و یادت نیایم"**
به تو برمیگردم.
*امید مهدی نژاد
**سجاد افشاریان
جهان به خدا نیاز داره. نه برای عتاب و خطاب و وعده بهشت و ترس جهنم.
تمام روز با زیبایی های شهر که برقصی , شب دلت خونه رو میخواد تا بغلت کنه؛ با آشنایی و امنیتش.
جهان به خدا نیاز داره که بی پناهی انسان ابدی نباشه.
*جمله محبوب دوست از کتاب ارمیا