*عنوان از مولانا
درباره تو به خودم راست بگم قطعا دردناکه .آخه الان به جایی رسیدم که با دروغ گفتن هم نمیتونم خودمو سرگرم کنم.
آدم از دست خطای خودش به کی پناه ببره که راه رو غلط نرفته باشه؟ ۲۳ ساله بودم میگفتم اشتباهی ست که پیش آمده اما ۲۷ سالگی سن پیشامد و فضای احتمالی نیست. کلی فکت و مستند وجود داره که بدونم غلط رفتم. گوگل کنم "نقشه راه برگشت" به چیزی میرسم؟
*عنوان از کاظم بهمنی
شادی بزرگِ این روزهای منی.
خوشحالم که دارم به خاطر رسیدن به تو قد میکشم.
چقدر بلندتر شدم کنارت.
پولهایمان را گذاشتیم روی هم؛ یک مبلغ جزئی شد که میشد یک خانه ۴۰ متری اجاره کنیم. باقیش هم وسایل ضروری زندگی. مامان بابا ها هم به فامیل درجه یک و دو شام دادند. حلقه هم برای هم خریدیم.نه او بی لباس و بی حوله بود نه من ؛ همه اقلام خرید عروسی را در کمدهایمان از پیش تر داشتیم. یک مبلغی هم بعد از شام به عنوان هدیه جمع به ما دادند که نپرسیدیم چقدرش را زری داده چقدر را تقی! خوشبخت شدیم یا بدبخت به هنر خودمان ربط داشت و ماجرای بعدش بود؛ نه قبلش. فقط کف بین ها از شروع ماجرا همه چیز را میدانند.
مهدیار دلکش جایی نوشته بود از قول صالح اعلا که یک روز به خانوم میگوید وقتش شده دیگر و هردو می پرند ترک موتور و میروند عقد میکنند.
اصلا تو بگو این تخیل باشد نه واقعیت اما به هرحال عصیانگری و دهن کجی به این همه مقدمات و مرسومات و مناسک حس شورانگیز و قدرمندی دارد. خودِ مهدیار هم این عصیانگری را در نوشته هاش بروز میدهد. در نشان دادن حس هایش وقتی در اجتماعی که زن هنوز جنس دوم است و همه "قول مردانه" میدهند اعلام عمومی میکند دلش میخواهد باردار شود.
آدم چقدر میتواند احمق باشد که آنچه را آشکارا رخ میدهد نادیده بگیرد.
از کتاب تصرف عدوانی