مامان وقتی میخواد در سکوت به من هشدار بده که دارم غلط میرم میگن؛ چه فاطمه ای بودی چه فاطمه ای شدی!
این بار همدل بودم با مامان درباره نظرش. با این فرق که من علاوه بر نظر دادن باید بتونم موثر باشم در زندگی خودم.
مامان وقتی میخواد در سکوت به من هشدار بده که دارم غلط میرم میگن؛ چه فاطمه ای بودی چه فاطمه ای شدی!
این بار همدل بودم با مامان درباره نظرش. با این فرق که من علاوه بر نظر دادن باید بتونم موثر باشم در زندگی خودم.
گفتم متنفرم از آدمهایی که وقتی عصبانی میشن همه چیزهای خوبی که ساختن خراب میکنن.
گفت از خودت متنفری؟!
اولش متوجه منظورش نشدم! بعد که بیشتر فکر کردم بررسی کردم دیدم راست گفت دقیقا شبیه آدمهایی شدم که روزی آنها را سرزنش میکردم.رنج کمی نیست با منطق خودم مردود اعلام بشم.
ما زخم ها و عقده ها و آسیب های روانمون رو در عمق زندگی میکنیم
آگاهی و توانایی ما فقط شکل ظاهری رفتار ماست.
کلی خستگی و پیاده روی چند نفره تا یک کیف لیمویی خریدم.رسیدیم خونه داشت با روان نویس پدرش نقاشی میکشید و نمیدونم چه طورشد که با روان نویس مشکی کیف لیمویی بنده رو مزین به یک امضا کردن که هرچی تلاش کردم پاک نشد. این امضا هنر دست هر نقاش دیگه ای بود الان ماجرا خیلی فرق داشت. اما چون کار ترنم هست خوشحالم که اثر قلمش رو همراهم دارم.
میشه زندگی ای شبیه یه رمان عاشقانه پر حادثه و پر هیجان داشت؛ عشق شور انگیز و وابستگی کشنده و جدایی غم انگیز و باز برگشت و بخشش و رهایی و .... اما ممکنه با اونها نتونیم یه خانواده منسجم بسازیم.
خانواده ساختن آدم خودش رو میخواد؛ عاشق شدن آدم خودش رو. لزوما یک معشوق خوب همراه مناسبی برای سالهای متمادی نیست.دقت کنیم.