۱۰۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

گربه گیر

آدم هایی که گربه ها رو دوست دارن درک میکنم اما وقتی به گربه ها نزدیک میشن این درک برای من مسدود میشه. مگه قراره به هرچیز که دوست داریم نزدیک بشیم؟ آدم هم باشه میشه به خودمون بگیم خوب دوستش دارم که چی و رد بشیم . گربه که جای خود داره.

آن چنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم*

گفت چرا براش توضیح بدیم؟ رهاش کنیم در کم دانی و نادانی باقی بمونه وقتی به غلط خودش مومنِ. این باعث میشه خودت هم آرامش پیدا کنی، اجازه بده فکر کنه درست میگه و تصورش درباره خودش لذت ببره.
*عنوان از عزیز نسین

جوانی و جوانی نمیکنی؛ میگذری*

الان که متوجه شدم از نظر سازمان بهداشت جهانی تا ۶۰ سالگی جوان هستیم به نظرم باید یک تجدید نظر کلی روی شیوه زندگی ام بکنم.

کالبدشکافی

با رویا نشسته بودیم دنبال سررشته بودیم از چه وقت میانه ما ترک برداشت .

رویا گفت از بحث پارک اندیشه سیدخندان؛

گفتم نه قبلتر؛ از دفتر آقای ضابطیان.

این ترک یادمان داد دوستی یکی شدن نیست کنار هم بودن است.

بلورین

"هنر شفاف اندیشیدن" میخونم با ترجمه عادل فردوسی پور.
هرکس اسم فردوسی پور روی جلد می بینه ازمن میپرسه: کتاب درباره فوتبالِ؟
جزو کتابهای هست که در عین سادگی وادارم کرد افکارم رو گردگیری کنم.

کاش دو سرِ یک خط بودیم

انقدر نوازش و ستایش برای خودت هزینه میکنی که هر چه کنم بی قیمت میشود. به قدری خودت را دوست داری که در رابطه با تو آدم سومم، تو و خودت و من.

این من افتاده در رابطه ی موازی با دو نفر! تو که پس میزند و خودت که پیش میکشی.

تو جای من بودی دیوانه نمیشدی؟

اسمم را پرسید، گفتم "نرو"

دوستت دارم

خودم را به رفتن زده ام

تا دستم را بگیری.

سید محمد مرکبیان

کم بسوزان

متصدی پمپ بنزین گفت در باک اکتان بریز؛ کم میسوزاند. بنزین مسافت طولانی تری در باک می ماند.
پرحرف بود. ریخت. چندصد کیلومتر راه آمده ام و بنزین محکم باک را بغل کرده؛ راست میگفت.
حالا مانده ام اکتانِ تو چیست که به تو برسانم تا راه طولانی تری با من بمانی،  که کم بسوزانی مرا....

ایست بازرسی

برای ۶ ساعت لازم داشتیم در یک خانه اقامت کنیم تا صبح شود. سرچ کردم اجاره منزل مبله و چند شماره پیدا کردم.

تماس گرفتم آن طرف خط پسر جوانی بود پرسید نسبتتون با همسفراتون چیه؟ گفتم خانواده ایم.گفت خیلی از اینها که میان دنبال خونه دربستی میگن خانواده هستن اما تا موبایل یکی زنگ میخوره به اون یکی میگه چیزی نگی صداتو بشنون. بعد که دید واقعا خانواده ایم عذرخواهی کرد.

چی فکر میکردم چی شد

همه ی لحظه های غروب امروز از خودم می پرسیدم من فردا صبح با زهرا ایستگاه هفت توچال قرار دارم! پس چرا در آزادراه تهران همدان بودم؟!