زندگی میتونست به جای بنفش، صورتی باشه اگر کم خطاتر بودم...انتخاب های درست تری داشتم و تنبلی نمیکردم. دفع الوقت نمیکردم و باور میکردم آینده رویای ندیده نیست.
از جمله دردهای شیرین میشه به بدن درد بعد از ورزش اشاره کرد. البته بنده به مدد تنبلی فقط روی صندلی تماشاگرم هنوز.
در چهل روز باقیمانده منتهی به سال 98 تغییراتی که در سال جدید به خودمون قول دادیم رو تمرین کنیم تا به بخشی از نظم روزمره مون تبدیل بشه.
آقای نیما روی کانالش نوشته بود:
تا از یکی خوشتون میاد بهش نگید عاشقتم! بگید کنجکاوتم؛ یعنی میخوام کاونده ی کنج هایت باشم...
به من اگر بگی یه روزی آدمی بودی که خانومهای کدبانوی اطرافت رو دست می نداختی که افکارشون زندانی مطبخ هست میگم نه! حتی اگر بگی تو آدمی بودی که وقتی محجبه نبودی میگفتی نفستون نمیگیره زیر چادر؟ میگم نه من نگفتم. بیست سال بعد هم چیزی که الان هستم رو اعورانه و مشکوک و دور از خودم میدونم.
افتخاری داشت میخوند " ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود..." بعد من سر گذاشته بودم رو شونه امید نه قطره قطره؛ شلپ شلپ اشک می ریختم. مامان گفت میشه بسه؟! امید گفت چرا نمیشه؛ بله میشه.