مقصد؛ اوکراین

دارم به همه ی آدمهایی فکر میکنم که منتظر مسافرشون پیام بده یا تماس بگیره بگه: رسیدم! 

ناامیدی

من یک نقطه ی سیاه تر از مرگ سراغ دارم؛ 

اینکه آدمها نتونن باهم حرف بزنن یا با حرف زدن به جایی نرسن.

استادِ مسلمِ قورت دادن بغض شدم

خسته ام

همجواری ای که آرامش تولید نکنه به هیچ کار نمیاد.

دارم فکر میکنم به بعدش و می بینم تحمل دلتنگی خیلی هم کار سختی نیست.

چرا به غرورم احترام نمیگذارم بگم سفرت سلامت؟

از انعطاف پذیری های بیجای خودم متنفرم؛ از اینکه جایی که باید قاطع باشم؛ کوتاه میام.

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است*

سکوت یک جور عبادت محسوب میشه به گمانم.

محصولِ شیرینِ تلاش

مدیر عامل و سهامدار باش؛ تامین ضمانتنامه های بانکی هم پنجاه پنجاه.

گفتم حقوق پیشنهادیت کم هست ولی من ادم بسازی ام؛ اهل قناعتم و لبخند زدیم.

گفت حقوق سال اولت اینه؛ بعد شراکت سود هست در هر قرارداد.

خوشحال شدم. نه بخاطر مبلغ و پیشنهادش...برای اعتمادی که آدمها به من میکنن که اعتبار و سرمایه شون رو به من بسپرن. 

اینها کماکان میتونه من رو خوشحال نگه داره.

جمعه داشتم فکر میکردم برای محقق کردن رویای شغلیم نیاز دارم خستگیها و سختیهای بیشتری تحمل کنم. رنجش حتما شیرین هست چون براش صبر کردم.

من یه تکه از توام؛ وقتی دورم یه تکه از تو گم شده

برای این روزهایی که با من قهری میتونی خودت رو ببخشی؟

اگر دوستم نداشتی دوریمون حالت رو خوب میکرد ولی تو دوستم داری...بهت سخت میگذره بی من. ولی الان تصمیم گرفتم پذیرا باشم هر دوری و رفتنی رو...یه مدت تلاش نکنم ببینم بقیه چه میکنن. 

مادری در کالبد مردانه

جمعه شب تماس گرفت گفت صدات شام نخورده س :) 

خندیدم گفتم واقعا گرسنه م نیست. یک ربع بعد رسید و قاشق قاشق به من غذا و سالاد شیرازی داد. چای دم کرد خوردیم گفت الان صدات صدا شد. رفتم خوابیدم و بعد رفت. 

سعید رفتارهاش درست مثل مامان هست؛ همون اندازه مهربون و دوست داشتنی.

از مزایایِ نداشتن

تو چیزی رو که نداشتی هیچ وقت از دست نمیدی.

همه فرزندانم

یه تذکر جدی با صدای بلند دادم؛ بعد غمگین شدم.

دی ماه برای بچه های کنکوری ماه سختی هست. پر استرس و پر از خستگی و فشار؛ من باید اونها رو درک کنم. حواسم پرت شد که یکسری دخترکوچولوی 17 ساله هستن.

شب ساعت یازده یکی از دخترها پیام داد خانم ما دلمون نمیخواست شما رو ناراحت کنیم. شیطنت کردیم بخندیم فکر کردیم شما هم میخندین. 

جواب بعضی حرفها کلمه نیست؛ بغل هست فقط.

آنچه یافت می نشود*

دنیاش سادگی و عمق و ارامش داره؛ اینها فقدانهای جهان امروز هستن.

بهش می بالم و به احترامش کلاه از سر برمیدارم.