اینکه به قول مارکز دنیا رو بهتر از چیزی که تحویل گرفتیم؛ تحویل بدیم و بریم رو بالاخره در 28 سالگی فهمیدم.
یعنی در مناسبات روزمره بعد از هر نابهنجار و بد و پلشت رفتار کردن، ترمیم و ساختن بلد باشیم یا یاد بگیریم.
اینکه به قول مارکز دنیا رو بهتر از چیزی که تحویل گرفتیم؛ تحویل بدیم و بریم رو بالاخره در 28 سالگی فهمیدم.
یعنی در مناسبات روزمره بعد از هر نابهنجار و بد و پلشت رفتار کردن، ترمیم و ساختن بلد باشیم یا یاد بگیریم.
شهریور یا مرداد بود؛ حرف زدیم...گفت من دل نازک نیستم اما آشفته شدم.
گفتم ببخشید باعث آشفتگی شما شدم.
جواب داد: این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو از تو دارم...
صبح خواستم اسکرین شات این پیامش رو براش بفرستم.
گفتم تحمل دلتنگی درد داره؛ چرا دردش رو بی حاصل کنم. بگذار عبور کنه ازین روزها...
دیروز عصر به بچه ها گفتم غیبت غیرموجه هست. دربی اصلا دلیل موجهی برای غیبت دانش آموز کنکوری نیست.
دیشب پیام داد خانم میدونید چقدر دوستتون دارم که روز دربی غیبت نکردم؟ گفتم غیبتت غیرموجه بود. گفت بابام پشت هیچ در بسته ای نمی مونه؛ یه جوری موجه میکرد. من شما رو دوست دارم که به حرفتون گوش میدم.
ایمان یعنی ابراهیم
و تو اسماعیلِ منی
خدا گفت تو رو قربانی کنم
و اطاعت کردم
تو میدونی قلبت پشت ایمانت قامت ببنده یعنی چی
تو میدونی نگاه کردنت و گذشتن ازت چقدر سخته؟
برای اجرِ روزه های ندیدنت و روزهای ندیدنت، بهشت کافی نیست.
تو نورِ کنارِ کوهِ طوری...
خدایا با من حرف بزن؛ با من که کفشهام رو چند قدم دورتر رها کردم.
یه حالِ خوشِ بی توضیح دارم.
آرامشی شبیه احساس بعد از رسیدن، بعد از به دست آوردن.
خسته نیستم؛ چون یه اخ بلند گفتم و عصیان کردم.
قلبم میگه خسته نیستم.
دیروز الهام اومد کلی باهم خندیدیم حرف زدیم گریه کردیم وجان و جهانم رو پر از آرامش کرد.
دیشب اومدم سوار ماشین بشم؛ یک دسته نرگس تازه زیر برف پاک کن ماشین بود.
نرگس هایی که از آن که باید، نرسیده بود.
اما واقعا کی میتونه "باید" تعیین کنه...
شما اگر نبودین من کِی میفهمیدم خوشبختی چیه...
تو چقدر به وقت میرسی همیشه...
خودم رو بیشتر درک میکنم. خودم رو بیشتر شناختم و این قطعا احساس خوشایندی بهم میده. پس از گذران روزهام احساس رضایت دارم...