من در شام آخر

شدم تابلوی شام آخر داوینچی
سه سال پیش در شمایل مسیح بودم و حالا یهودا شدم.

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق*

امروز کتاب "انسان در جستجوی معنی" ویکتور فراکل میخوندم؛ از عشق و رنج به عنوان دو جزء که به زندگی معنا میدن یاد کرده بود.

فکرکردم عشق مگر جز شورانگیز زیستن در دامن رنج خودخواسته است؟گمانم همین باشد.

*عنوان از حافظ

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم*

توبه ها جام و قدح هم باشن هزار تکه میشن از شکستن های بسیار.

صد البته هستند کسانی که توبه از اونها توبه از خود زنذگیه...یا به همین سختی!

*عنوان از حافظ

ای روز برآ که ذره ها رقص کنند*

صبحی بشود که آدم بارهای سنگینش را در شب پیش جا گذاشته باشد و سبک برود...
چه صبح دلچسبی
*عنوان از مولانا

بیست و پنج سالگی

رخت راحتی نیست اما فعلا که روزگار به جبرعریان کرده ما رو و همین یک دست لباس موجوده که بپوشیم.

آورده به بازار و خریداری نیست*

آدمها یکوقتی بی قیمت هستند

بعدتر اما به روزهایی میرسند که قابل قیمت گذاری میشنود

*عنوان از ابوسعید ابوالخیر

شیشه "می" در شب یلدا شکست*

_ نه انقدر جوونم که فکر کنم خیلی وقت دارم نه اونقدر پیر که مطمیئن باشم وقتی نیست
_ من حس تو رو وقتی سی ساله شدم داشتم!
*عنوان از جامی

که این برف پریشان، بر سر هر بام می‌بارد*

امشب عکسش را که دیدم فکر کردم با همان موهای جوگندمی چقدر باشکوه تر بود ولی خوب دلش خواسته رنگ کند!
انگار پیری دشمن تا دندان مسلحی باشد که همه از آن گریزانند؛ حتی مردها.
*عنوان از صائب تبریزی

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم*

و چه پدر درآمدنی!
این زخم انقدر سرش بازه که هرچی مرهم میذارم رو می بلعه و درد کم نمیشه؛
کاش یکی بیاد یه سیلی محکم بزنه تو گوشم از خواب بیدار بشم.
*عنوان از شهریار

دائم در نوسان

بین دو دیوار حیاط نردبان چوبی را افقی میگذاشتیم و دو سر طناب را به پله های نردبان می بستیم تاب بازی میکردیم.
عصرها خونه ی ما پر از بچه میشد.
 روی تاب محو پرده های بلند اتاق رو به حیاط بودم که با باد تکانش می رقصید.